Saturday, December 21, 2024
 
Minimize

زبان از ياد رفته اريك فروم

اگر قابليت اعجاب انسان را از سر آغاز دانش او تلقي كنيم، با بالا رفتن ( سطح سواد، اطلاعات عمومي، تعليم و تربيت) قابليت اعجاب و حس استهفام در بشر كم شده، هر كس جواب هر مشكلي را نداند، باور دارد كه حتماً كسي هست كه جواب آن را داشته باشد. سوال كردن و اقرار به ندانستن امري كاملاً خجالت آور تلقي مي شود.

ازآن جمله كسي در مورد رويا دچار اعجاب و استهفام نمي شود حتي واقعه اي كه در مقايسه با زندگي روزمره مان به نظر كاملاً عجيب مي رسد مارا كنجكاو نمي كند.

در بيداري:

-  همه فعال هستيم،

- با پيروي از منطق مشتاقانه خواسته هاي خود را تاٌمين كنيم،

- اشياء خارجي را آنطور كه مصرف مي شوند مي بينيم،

- ولي قدرت تخيل و تصور خويش را از دست داده ايم،

- به غير از كودكان و شعرا بقيه به ندرت پا از مسايل تكراري روزمره فرا تر مي برند،

- خود را "واقع بين "  تصور مي كنيم.

ولي در خواب :                                                                                 

- چشممان به دنياي ديگري باز مي شود:                                                                         

- دنياي روياها،

- داستانهایي مي سازيم كه هيچ گاه اتفاق نمي افتند،

- حتي سابقه اي از آنها در واقعيت وجود ندارد،

- خودرا به صورت:   يك قهرمان یا شخص شرور و بد ذات مي بينيم،

- گاهي به شدت خوشحال مي شويم، گاهی كابوس وجودمان را به دره عميق وحشت مي اندازد و نويسنده همه اين داستان ها خودمانيم.                                                                                                                                        

صفات مشترك روياها :

1.     از قوانين منطقي هنگام بيداري پيروي نمي كنند،

2.     مقوله هاي زمان و مكان در روياها ناديده گرفته مي شوند،

3.     مردماني را زنده ميبينيم كه سال ها قبل مرده اند،

4.     وقايع قديمي را در زمان حال مشاهده مي كنيم،

5.     دو واقعه راهمزمان مي بينيم،

6.     در يك لحظه قادريم به مسافرتي بعيد برويم،

7.     در لحظه در دو نقطه حضور پيدا كنيم،

8.     اشخاص مختلف را در هم مي ريزيم،

9.     به ناگهان فردي را به ديگري تبديل مي كنيم،

10. در حقيقت در روياها ي ما عوامل محدود كننده ي بيداري وجود ندارند،

11. شخصيت هاي قديمي و فراموش شده را به راحتي به ياد مي آوريم،

12. مخزن عظيمي از تجربه و اطلاعات در دسترس ما قرار مي گيرد،

13. تمام موارد فوق عليرغم عجيب بودن برايمان بسیار عادي و واقعي جلوه مي كند و بر ايمان با بيداري فرقي نمي كند و اين سوال به ذهن مي آيد كه واقعيت كدام است آنچه در خواب ديده ايم و يا آتچه در بيداري تجربه   مي كنيم. شاعر چيني مي گويد آيا من انساني هستم كه خواب مي بينم پروانه ام یا پروانه ای هستم که خواب می بینم انسانم،

14. به محض بيدار شدن  بيشتر روياهايمان فراموش مي شوند و فقط چيز مبهمي از آن به خاطر مي آوريم،

15. افكار خلاق ما در هنگام خواب بيشتر شبيه آفرينش هاي باستاني انسان و يا همان اساطير است،

16. اساطير را به نوعي به مذاهب پيوند مي دهند و يا آن را حاصل افكار كودكانه بشر اوليه مي دانند و تحقير مي كنند، به هر حال ما در خواب به خلق چنين محصولات افسانه اي مي پردازيم،

نمونه هاي اساطيري

1)قهرماني خانه و كشور خود را ترك مي كند تا دنيا را نجات بدهد،

2)ماٌموريت خود را رها كرده در شكم ماهي بزرگي فرو ميرود و ميميرد و مجدداً زنده مي شود،

3)پرنده اي افسانه اي ميسوزد و از خاكسترش پرنده اي زيبا بوجود مي آيد.

- هر چند كه اين اساطير در كشور هاي مختلف متفاوتند ولي همه به زبان سمبوليك و يا نشانه ها و نماد ها هستند.

زباني كه به صورت نمادين به بيان عمق نگرش ها و احساسات ما مي پردازد و براي همه نوع بشر يك زبان مشترك است.

در حالي كه بشر امروز كه با دانش خود توانسته ابداعات و اختراعاتي بكند و بسياري از عوامل طبيعي را تحت سلطه و سيطره  خود را آورد به نظرش روياهايش بي اهميت و پيش و پا افتاده مي آيد و از آن چشم پوشي مي كند.

_ بشر براي هر مدل از ماشيني كه ساخته اسمي گذاشته  در حالي كه براي بيان و ابراز بردامنه ترين تجربه عاطفي خود از يك واژه * عشق* استفاده مي كند.

_ روياهاي ما فقط داستان هاي لطيف و گذرا نيستند بلكه گاهي كابوسي وحشتناك و هراس انگيزند كه زندگي بيدراي مارا تحت الشعاع قرار مي دهند.

_ ويا خود را در معرض احساساتي كاملاً متفاوت با بيداري ميبينيم.

-          از كسي كه در بيداري دوسش داريم متنفريم.

-          يا به كسي در بيداري علاقه اي نداريم عشق مي ورزيم.

-          خود را جاه طلب و فعال مي بينيم در حالي كه در بيداري متواضعيم.

-          خود را در حال تعظيم ميبينيم در حالي كه در بيداري آزاد راي و فرزانه و مغروريم.

-          در بيداري قادريم همه مسائل را تحليل و بررسي كنيم ولي از درك بسياري از مفاهيم خوابمان عاجزيم، پس آن را بي معني خطاب مي كنيم.

فرويد به اهميت رويا چه در انسان سالم و چه بيمار و رابطه ي آن با اساطير پي برد. ولي تعصب بعضي از روانشناسان بر اينكه هر چه آنها از اين اساطير ميفهمند، همه بايد بپذيرند كاملاً اشتباه  است.

تلمود ( مجموعه 36 جلدي از سنتهاي رباني، كه قوانين و مقررات حضرت موسي را شرح و تفسير مي كند 1650-1500):

 رو ياها ي تعبير نشده مثل نامه هاي باز نشده اند.

ماهيت زبان سمبوليك

اگر بخواهيم پيچيده ترين ماشين ها را توضيح دهيم به خوبي مي توانيم مشخصات جزء به جزء تشكيل  دهنده آن ها و كاركرد هر يك را بيان كنيم.

ولي وقتي مي خواهيم تفاوت بين مزه دو خوراكي را تعريف كنيم، با كلمات قادر نيستیم تفاوت را مشخص كنیم.

براي بيان تجربيات عاطفي و احساسات درونيمان چطور ؟؟؟

از نظر عاطفي دچار سرگرداني، احساس تنهايي شديد و ترس شده و دنيا را تيره و تار مي بينيم، گو اينكه خطري جدي و واقعي ما را تهديد نمي كند.                                                              

مي خواهيم اين حال خود را  براي دوستي توضيح دهيم و لي توفيق پيدا نمي كنيم. شب خواب مي بينيم كه قبل از طلوع افتاب در هواي گرگ و ميش در خيابان هاي خالي اطراف شهر که جز صداي چرخ شيري صداي ديگري شنيده نمي شود قدم ميزنيم خانه هاي اطراف و محيط نا ماًنوس است، وسيله اي براي رفتن به نقطه آشنا نداريم و وقتي بيدار مي شويم خواب خود را وصف الحال روز قبل خود مي يابيم.

اين خواب سمبولي از حس عاطفي ماست

رابطه اختصاصي بين سمبول و چيزي كه مظهر آن به شمار مي رود چيست ؟؟؟

براي پاسخ به اين سوال سمبول ها را به 3 دسته تقسيم مي كنيم:

  1  . متعارف

  2  . تصادفي

  3  . همگاني ( جهاني )                                                            

1 _ متعارف :

كلمات و لغات زبان روزمره و حتي اشياء مثل " ميز  "  و يا حروف آن " م- ي- ز"  كه اينها را در طول روز مي توانيم به بينيم و لمس كنيم.

مطمئناٌ كلمه ميز با خود ميز هيچ رابطه اي ندارد و فقط ما از بچگي عادت كرديم به اين جسم بگوييم "ميز".

وقتي مي گوييم "په" : فقط حالت تنفر انزجار و يا خشم خود را بيرون منتقل مي كنيم و اين كلمه يا هوائيكه بيرون ميدهيم يك حس را بيان مي كنند.

صليب سمبول كليساي مسيحي، مرگ مسيح است.

2_ تصادفي :

واقعه اي اندوه بار براي شما در شهري اتفاق افتاده و نام آن شهر براي شما مترادف با غم و اندوه مي شود.

سمبولهاي انفرادي همينطوراست:

يك خانه، يك خيابان، يك لباس معين، يك آهنگ، يك بوي خاص و يك منظره مي تواند نشانه عاطفه اي خاص باشد.

3_جهاني  (  همگاني  ) :

سمبولهاي هستند كه با پديده مورد اشاره خود در رابطه اند.

مثال 1 : سرگرداني در خارج از شهر در محيطي فقير، غريب و خالي، رابطه ي مستقيم با اضطراب و سر گشتگي دارد ( البته براي كسي كه زندگي شهر نشيني را تجربه كرده باشد).

مثال 2: آتش نشانه مداومت و حركت زندگي، غير قابل پيش بيني و غافلگير كننده، احساس قدرت، انرژي درون است.

بخاري: گرما و لذت زندگي،  لطف و چابكي و نشاط.

آتش سوزي خانه و جنگل: خطر و تهديد، تند و هيجان انگيز و ماجراجو

مثال 3: آب : آب با  آتش شباهت دارد ولي برعكس آن آرام ملايم و مداوم و دل انگيز است و قابل پيش بيني و در مجموع سمبل زندگي سنگينتر و آرامش بخش است.

( آب در اندازه سيل و طوفانش و غرش):تخريب و تهديد، وحشت و هرج ومرج

حالات روحي بشر و اثرش در جسمش

عصبانيت: خون به سر و صورتمان هجوم مي آورد، قلبمان به شدت مي تپد.

ترس: رنگ و رويمان مي پرد.

خوشي و نشاط: عضلاتمان داراي فشردگي و كشش خاصي است.

اندوه:  نوع فشردگي و كشش عضلاتمان تغيير مي كند.

اندوه عميق: حالت گريه.

حالات فوق در همه انباء بشر مشترك است و نيازي نيست كه به كسي آموزش بدهند كه در مقابل كدام  حالت روحي چه عكس العملي  نشان دهد و اين همان زبان از ياد رفته بشر است كه بين همه مشترك است.

چون اساطير، بناشده بر روي ادراكات حسي و تجربيات عاطفي انسان است، در نتيجه سمبولهاي رويا نيز شباهت به آنها را دارد.

 خواب مصنوعي

وقتي روانشناسان به تكنيك خواب مصنوعي دست پيدا  كردند با كمال تعجب مشاهده كردند كه وقتی فردی در خواب مصنوعي است به راحتي روياي خود را تعبير مي كند بدون اينكه در مورد سمبول ها چيزي بداند ولي به محض بيدار شدن رويايش به نظرش بي معني مي آيد.

بعضي سمبولها در مناطق مختلف فرق مي كند.

 

خورشيد:

در مناطق شمالي و پر آب منبع حيات، گرما، زندگي بخش و محافظي دوست داشتني است.

در خاور نزديك كه حرارتش بيشتر و قوي تر است به معني نیرويي خطرناك و تهديدكننده است و نياز به محافظت در مقابل آن است در اين مناطق آب برعكس خورشيد سر چشمه ي حيات و مهمترين عامل رشد و نمو است.

- دره: در اندازه معمول: محلي محافظت شده توسط كوهها در برابر خطرات خارجي

- دره: در اندازه عميق: كوه ها ديوار هايی هستند كه اشخاص را ازدنيا جدا كرده و حكم زندان را پيدا ميكنند.

مثال: يونس پيغمبر: خدا به او فرمان مي دهد كه به نينوا رفته  و مردم را از انجام كار هاي  زشت بر حذر دارد تا آن قوم نابود نشوند ولي يونس به جاي انجام تكليف الهي (نداي وجدانش) به بندر يافا رفته و به كشتي سوار مي شود كه فرار كند در كشتي هم به خواب عميقي مي رود چون قبلاً به ملوانان گفته بوده که دليل سفرش فرار از فرمان خداست، وقتي طوفان مي شود، ملوانان او را مقصر دانسته و بيدارش مي كنند تا كسب تكليف كنند او مي گويد تقصیر وی است و به دريا پرتش مي كنند و در دريا نهنگي اورا مي بلعد. سه روز در شكم او محبوس بوده و پس از استغفار به درگاه خدا، نهنگ اورا در ساحل بر مي گرداند و او به دنبال انجام رسالتش مي رود و مردم نينوا را نجات مي دهد. در واقع يونس هرچه از آنچه براي خود وظيفه مي داند فرار  مي كند باز به نقطه اول بر گشته و به آن جامه عمل مي پوشاند.

 افكار و عقايد مختلف در مورد رويا:

1 . تجربيات واقعي روح.                              

2 . ملهم از خداوند يا ارواح خبيثه ولي همه توافق دارند كه روياهاي ما با معني و دلالت گر هستند.

3 . بروز و تظاهر هيجانات و انفعالات غير معقول  ما.

4 . عالي ترين و اخلاقي ترين نيرو هاي ما.

در قرون رونسانس و قبل از فرويد و روانشناسان نوين،  تحصيل كرده ها و دانشمندان خواب را  بي معني و بي اهميت و باز تاب هاي جسمي و روحي تلقي كرده اند.

فرويد و پونگ: با داشتن كليد مناسب مي توان رويا را شاه راه فهم و درك ضمير نا آگاه فرض كرد و در نتيجه:

- اريك فروم: می توان مهم ترين انگيزه هاي رفتار هاي (طبيعي و غير طبيعي) انسان را با استفاده از آن فهميد.

تعريف فروم از رويا: رويا تظاهري است بيان كننده و با معني از فعاليت رواني انسان كه در حالت خواب ظاهر مي شود.

خواب چيست ؟؟؟

از نظر فيزيولوژيك خواب حالتي است كه در آن ساختمان زنده به تجديد حيات شيميايي مي پردازد در حاليكه حركات متوقف شده و درك حسي نيز به حالت خاموشي درآمده و انرژي كافي ذخيره مي كند.

از نظر روانشناسي فعاليت اصلي انسان  كه درك از واقعيت و واكنش در برابر آن است به حال تعليق و وقفه ي موقت در مي آيد.

در بيداري رفتار و افكار هر فرد بستگي به اهداف و خواسته هاي او دارد

مثال :

نقاش به شكل و رنگ جنگل توجه دارد.

بازرگان به وسعت جنگل و عمر درختان  توجه دارد.

جنگلبان به تاكتيك و نقشه ي رفاهي و حفظ جنگل منطقه ماٌموريتش توجه دارد.

 گردشگر به تفريح و لذت بردن از جنگل توجه دارد.

در بيداري وظيفه ما مقابله با مشكلات و معضلات محيطي وتسلط و چيرگي بر تغييرات و تاٌمين احتياجات زندگي است.

ولي در خواب به قدري ضعيف و زبون هستيم كه به راستي آنرا برادر مرگ ناميده اند و برايمان اهميت ندارد كه دنياي واقع را به خاطر اجراي مقاصدمان به زانو در آوريم.

 در خواب كار نمي كنيم، حمله نمي كنيم آزادي بيشتري داريم چون ديگر دفاع نمي كنيم و نيازي به تسلط بر دنيا نداريم به درون پرداخته ايم و فقط وجود "خودما " است كه مهم است.

تنازع بقاء بشر امروزي كه بر خلاف پيشرفت هاي علمي روز به روز شدیدتر و فرساينده تر مي شود، بشر  را هر چه بيشتر از جنبه هاي اصيل وجودش دور مي كند و فقط در خواب فرصت ابراز با ارزش ترين افكار و احساسات خود را داريم:

در رويا ممكن است كم هوشتر یا عاقل تر، نادانتر و يا با كفايت تر و بي حيا تر یا و یا بهتر از حالت بيداري جلوه كنيم.

 مثال 1:

خانمي به ملاقات فرد بسيار مهمي رفت و در روياي شبانه او را فردي بي رحم و خشن و سخت ديد كه با خنده به ديگري مي گويد كه موفق شده كلاه بزرگي بر سر يك زن بيوه گذاشته و تا آخرين شاهي ثروتش را بالا بكشيد.  خانم كنجكاو شده وعليرغم تعريف ديگران از آن فرد اورا آدمي دروغگو  حقه باز و نا مهربان مي یابد.

خانم در اولين برخورد حس بدي پيدا كرده بوده ولي در طول گفتگو حسش خوب شده بوده.

مثال 2:

اريك فروم خواب يوسف را نوعي شفاف سازي توانايي و استعداد و جاه طلبي هايش براي خودش مي داند كه منجر به پيشگويي او از آينده ش مي شود.

مثال 3:

فردي تصميم به شريك شدن با ديگري مي گيرد ولي در خواب او را مي بيند كه براي سر پوش گذاشتن روي مبالغ گزافي كه از شركت دزديده است در حال دست كاري اعداد و ارقام دفاتر است. بعد از يك سال عملاً خواب او به اثبات مي رسد.

مثال 4:

به نويسنده اي پيشنهاد مي شود كه دست از افكار و عقايد و انتقادات خود بردارد و مطابق ميل پيشنهاد دهنده بنويسد تا به او پول هنگفتي بدهد او در رويا مي بيند در مقابل كوهي بلند در ماشين نشسته و فردي از بيرون ماشين به او مي گويد كه از جاده  برو بالا و او ماشين را حركت مي دهد و هر چه جلوتر مي رود جاده باريك مي شود و خطر ناكتر مي شود و وقتي به قله مي رسد به دره سقوط مي كند و با وحشت از خواب مي پرد.

كوه بلند: حرفه ي موفقيت آميز

نابودي جسمي: نابودي معنوي

در واقع نا خود آگاه به او هشدار مي دهد كه اين كارهرچند موفقيت آميز و اغوا كننده به نظر ميرسد ولي او را نابود خواهد كرد.

مثال 5:

نقاشي كه در اثر خلاقيت به شهرت و پول رسيده ولي اكنون خلاقيتش از دست رفته كارش بازاري و عامه پسند است از زندگي اش راضي نيست فكر ميكند به هنرش خيانت کرده.

در هنگام خواب: ذهن تمركز كافي براي پيدا كردن جواب مسئله را دارد.

مثل كاشف حلقه هاي بنزن و هزاران آدم ديگر كه جواب مسائل رياضي، هندسي و فلسفي و  عملي خودا را در خواب پيدا مي كردند.

فصل 4

فرويد و يونگ

اساس نظر فرويد همان نظر او در مورد كل روانشناسي است.

فرد اميال و آرزوهايي دارد كه در ضمير نا آگاه وی مخفي هستند و هرچند كه انگيزه رفتار ها و كردار او هستند ولي او از آنها آگاهي ندارد و يك نيروي قوي آنها را از حضور در صحنه ي آگاه فرد منع مي كند.

امیال و آرزوهایی که به دليل ترس از دست دادن دوستي، محبت وتاٌييد والدين و دوستان واپس زده شده و سركوب مي شوند و ورودشان به سطح اگاهي ما دچار احساس گناه و ترس از تنبيه و وحشت مي كند. در نتيجه فرد سعي  مي كند كه اين اميال و آرزوها را به نحو ديگري به مرحله ظهور در آورد و طوري عمل كند كه متوجه انگيزه اصلي نشود.

حتي علايم نوروز را نيز ناشي از همين اميال و آرزوها مي دانند كه فقط جنبه آزاردنده و رنج و زحمت ناشي از آن به سطح آگاهي  فرد راه پيدا كرده و اين ناراحتي راهي براي ارضاي خواسته هاي غير منطقي او نيز هست.

مثال:

وسواس خانمي كه به هر چيزي دست مي زند بايد دستش را بشويدبدون اين كه به دليل اين كار واقف باشد و اگر نشويد دچار اضطراب مي شود. وسواس اين خانم از زماني كه شو هرش به او خيانت كرده و با خشونت و بدون اطلاع قبلي او را ترك كرده شروع شده او عليرغم خشم پنهان درونيش هرگز به همسرش اعتراض و ابراز خشم نكرده است همينطور نسبت به پدر سلطه جو و خشن خود خشم ابراز نشده داشته است.

در تخيلات و روياهايش مرگ پدر، كشته شدن پدر، عاجز و ناتوان شدن پدر را ديده همانطور نسبت به همسرش و لي هيچوقت اين خشم را ابراز نكرده. به نسبت خشمش نياز به نابود كردن است.

با تداعي، اين خشم نهفته و حس انتقام جويي مشخص مي شود در حاليكه هرگز نه به پدر و نه به همسرش پرخاش و اعتراض نكرده و اين نياز ها را سركوب كرده و واپس رانده است.

اگر در خود آگاهش اين حس انتقام جويي را درك كرده بود ممكن بود شوهرش را نابود كند ولي چون به ناخود آگاه رانده شده به صورت وسواس جلوه كرده، فراموشي و خطاهاي لفظي نيز مي تواند بازتاب همين احساسات واپس رانده شده باشد.

به عقيده فرويد روياها نيز بازتاب  وبيان كننده همين اميال و آرزوهاي سركوب شده است.

بخصوص آنهايي كه به نظرمان غیر منطقي، نامعقول، جاه طلبانه، برتري طلبانه، با حسادت، با دشمني، با اميال منحرف جنسي  و نزديكي با اقارب مي آيد.

به عقيده فرويد ما مي خوابيم که رويا به بينيم تا خواسته هاي غير منطقي مان به شكل وهم و خيال ارضاء شود. مثل خواب  چاه آب ديدن آدمي كه در خواب تشنه بوده و به جاي اين كه بيدار شود و آب بخورد اين كار را در خواب و به صورت خيالي انجام داده فردي كه در روز كاري به جاي صداي زنگ ساعت صداي ناقوس كليسا ها كه روز تعطيل را اعلام مي كند مي شنود.

فرويد: ارضاء اميال طبيعي و منطقي خواب در كودكان بيشتر است،  هر چند كه فرويد كودكان را نامعقول و غیر منطقي مي داند.

ارضاء اميال سركوب شده در خواب بزرگسالان بيشتر است.

 فرويد كودكان را فاقد اخلاق و غیر اجتماعي مي داند كه ناشي از انرژي جنسي "ليبيدو: بوده و در سال اول زندگي در حوالي دهان  در سال دوم به معقد و اجابت مزاج و بعد از آن به اعضاي تناسلي مربوط مي شود و كودكان داراي احساسات شديد ساديستي و مازخيستي بوده و خود نما، حسود، نظر باز، و خودشيفته هستند و ميل به انهدام تهاجمي عليه رقباي خود دارند.  پسر و دختر كوچك تحت سلطه اميال جنسي نامشروع بوده و وابستگي جنسي شديد به والد جنس مخالف خود دارند و نسبت به والد هم جنس خود تنفر شديدي دارند ولي ترس از انتقام اين حس را سركوب مي كند.

 عقايد فرويد مثل سنت آوگو ستينوس است كه انسان را ذاتاً " بدو شرير " مي داند و اصلاً به صفات نيك، حالت تعادل، خود انگيختگي، قابليت واكنش كردن و برخورداری از قضاوت حساس در مورد مردم، قابليت شناسايي و فهم منظور ديگران،كوشش پايان ناپذير وی در درك دنيا و زندگي و همه آن صفاتي كه باعث مي شود بچه ها را دوست بداريم، توجه اي نكرده و با ديد بد بيني به كودكان نگريسته است.

در واقع فروي معتقد بوده هر كس هر كار خوبي مي كند در پشت آن نياز به شرارت در همان زمينه بوده:

 مثل آتشنشان ميل به آتش زدن و انحدام

 عبادت زياد احساس لامذهبي دروني

 مادر بي فرزند ميل به كار كردن در پرورشگاه

 كار در اداره سانسور ميل به نظر بازي

 و بالاخره تمدن را حاصل تغيير وضعيت اميال شرورانه سركوب شده مي داند.

به عقيده فرويد بشر هر چه متمدن تر مي شود شرارت هاي او زندگي مخفي و زيرزميني مي كند و هرگز از بين نمي رود.

فرويد مي گويد روياها به سراغ ما مي آيند تا خواب ادامه پيدا كند و خواسته هاي نا معقول و نا مشروع اقناع شود. در حالي كه بعضي از روياها باعث قطع خواب مي شوند در مورد خوابِ خودش كه دوستش را به شكل عمومي بزهكار و لاابالي خود ميبيند در حالي كه او را خيلي دوست دارد، قائل به اين است كه يك كودك برتري طلب در درون او است، كه خواسته هاي جاه طلبانه و گستاخانه اي براي حذف دوستش از سر راه ترقي او دارد.

 در حالي كه هر آدم سلامت معقولي مي تواند جاه طلب باشد و يك موجود جدا از او وجود ندارد.

به نظر  فرويد اكثر سمبل ها مفهوم جنسي دارند مثلاً: عصا، درخت، چاقو، مداد، تبر، هواپيما، سمبل آلت تناسلي مرد و غار، بطري، جعبه، در، صندق جواهرات، باغ و گل سمبل آلت تناسلي زن هستند و نمي توانند بيان كننده احساسات باشند.

سمبل لذت جنسي (رقصيدن، سوار شدن، بالا رفتن، پرواز).

سمبل اختگي (ريختن مو، ريختن دندا ن ها).

سمبل پدر و مادر (امپراطور، امپراطوريس، شاه، ملكه).

مفاهیم مربوط به رویا

روياي مكتوم: مفهوم نهفته در رويايي كه ديده ايم.

روياي آشكار: روياي سمبوليك كه ديده ايم و به يادمان مانده.

كار رويا: آنچه كه از طريق تدايي معاني روياي آشكار را به روياي مكتوم ترجمه مي كند.

و شامل:

 تغليظ: روياي آشكار كوتاه تر از مكتوم است و يا آدم هايي كه اجزاء شان مخلوتي از اجزاءي چند نفر است.                     

جا به جايي: به نوعي بعضي سمبول هاي مهم را كه كم اهميت و سمبول هاي كم اهميت را مهم جلوه مي دهد تا به نوعي مارا گول بزند.

شاخ و برگ دادن: داستان را طوري صحنه سازي مي كند كه همه چيز معقول به نظر بياد.

جمع ضدين: لباس پوشيدن جانشين  لخت شدن است، ثروت جانشين فقر، محبت جانشين خشم و عصبانيت مي شود.

عدم وجود رابطه ي منطقي بين عناصر گوناگون چون در روياي آشکار اما، اگر، بنابراين، براي اينكه و.... وجود ندارد و رابطه ي منطقي صرفاً به صورت ارتباط تصاوير است مثلا فرد قوي هيكل و زورمندي را ميبينيم كه تبديل به يك جوجه مي شود.

فرويد: رويا حاصل وقايع روز قبل و آرزو ها و اميال دوران كودكي ما است در حالي كه ظهور تجربيات و آرزوهاي زمان كودكي در رويا براي تفهيم منظور روياست.

مثال: مردي كه در كودكي از پدر خود مي ترسيده و اكنون زير دست مدير سختگيري كار مي كند مورد مواخذه ي او قرار گرفته، شب در رويا فردي مركب از پدرش و مدير را مي بيند كه مي خواهند او را به قتل برسانند.

 انتقاد مدير: زنده شدن ترس و وحشت عميق و نهاني.

دو مورد ديگر از سمبل جهاني و همگاني لخت بودن و سمبل هاي تصادفي

1- روياي خجالت آور لخت بودن.

فرد خود را لخت در انظار ديگران مي بيند:

  1-  مي تواند فرار كند و به جايي پناه ببرد

  2-  بي حركت است و قدرت تغيير وضعيت ندارد و شرمنده است.

  3-  معمولاً ناظرين صحنه بي تفاوتند  ونه حالت تعجب ونه حالت غضب و تمسخر دارند.

   4-  اين روياها توام با ابهام هستند به دليل سانسور ذهني

به عقيده فرويد در حدود سن سه، چهار سالگي كودك علاقه به لخت شدن در انظار را دارد، و بيماري خود نمايي، حالت شديد شده به اين علاقه در سنين بلوغ است. در بهشت انسان ها لخت هستند و از آن نيز شرم ندارند.

در اين روياهاناظرين زمان كودكي ما هيچوقت حاضر نيستند. پس مشخص مي شود كه ربطي به دوران كودكي مان ندارد.

فرويد ناشناس بودن  ناظرين را نوعي ضد آرزو مي دانند كه فرد نمي خواهد افرادي را كه به آنها ميل جنسي داشته به وضوح ببيند.

اريك فروم: لخت بودن فقط به  معني تمايلات جنسي نيست مي تواند به معني رك گويي باشد. بدن خود شخص مي تواند سمبل واقعيت وجودي و لباس سمبل افكار و احساساتي باشد كه ديگران از ما انتظار دارند باشد.

لخت بودن در رويا ميتواند نشانه آن باشد كه فرد بدون نقاب و تزويري خود را همان گونه كه هست نشان ميدهد.

-ا حساس شرم و خجالت او مي تواند ترس او از خود بودنش باشد.

- داستان اندرسن در مورد لباس امپراطور را فرويد نوعي نياز جنسي جا به جا شده به خود نمايي مي داند.

-  در حالي كه فروم آنرا به نسبت دادن صفات عالي و تخيلي به صاحبان قدرت و اينكه ما قادر به درك و شناخت ماهيت اصلي ايشان نيستيم نسبت مي دهد. و فقط آن كودك كه موجودي فطريست و هنوز دركي از جلال صاحبان قدرت ندارد، لخت بودن امپراطور را به زبان مي آورد.

خواب فرويد: رساله ای در مورد نوعي گياه مخصوص نوشته. صفحۀ تصوير رنگي تا شده اي ورق میزند نمونه ي خشك شده اي را كه انگار از موزه گياه شناسي آمده مي بينند كه به هر كپي چسبيده است.

گل نگونكسار:  گل مورد علاقه ي همسرش كه فرويد فراموش ميكند براي وي بخرد و اين فراموشي او را به ياد فرضيه وی براي رابطۀ فراموشي با ضمير نا آگاه مي اندازد.

روز بعد از رويا به ياد كوكایين و اين كه ميتوان از آن الكالوئيدی براي بي حسي گرفت می افتد، و اين كه ديگران اهميتي به اين كشف او نداده اند.

تعبير از يك فرم از خواب فرويد:

گل خشك شده: عشق و لطافت مرده.

خاطرات ديگر: جاه طلبي و برتري جويي فرويد.

تداعي ها:

كوكايين:  عصبانيت او از اينكه به كشفش اهميت كافي داده نشده.

خاطره او از عدم اعتماد مدير مدرسه اش به درست نظافت كردن موزه گياه شناسي مدرسه .

خنديدن همكارانش به چاپ خراب صفحه رنگي كتابش.

 جنگ دروني فرويد از فراموش كردن عشق، گل، همسرش و مسائل  جنسي، به خاطر ديد علمي عقلاني يكطرفه ای که خودش از دنيا داشت.

فرويد عليرغم اينكه خود آدمي وفادار به همسرش بوده و اصلاً اهل بي بندباري جنسي نبوده و پاك گرا بوده، از همه چيز تعبير به نياز جنسي كرده است

يونگ و زيلبرر عقيده داشتند كه هر رويا در عين حال، از نظر مفهوم روحاني و تحليلي بايد مورد نظر قرار بگيرد در حالي كه فرويد رويا را فقط تحقق آمال ميدانست.

يونگ: "رويا اساساً پديده مذهبي است و صدايي كه در رويا با ما صحبت مي كند از خود ما نبوده از منبع ديگري به ما حلول مي كند."

"انسان هيچوقت از افكار خودش كمك نگرفته بلكه اشراقات الهامات يك دانش بزرگتر اورا ياري كرده است."

مثال هایی از خوابها:

خواب 1

خواب فرد مورد نظر:

1.خانه هاي زيادي مثل صحنۀ تآتر.

2.كسي نام برنارد شاو را ذكر مي كند و اينكه نمايشنامه اي در بارۀ آينده هاي دور ارائه خواهد شد.

3.تابلويي يكي از خانه ها را به شرح زير مشخص مي كند:

1.اينجا كليساي كاتوليك ها است.

2.اينجا كليسای مسيح است

3.همه آنهاني كه خود را وسيله اي دردست مسيح  مي دانند نمي توانند وارد شوند.

4.در زير تابلوها با خط ريز نوشته شده كليسا به وسيله مسيح و پولس پايه گذاري شده.

6.به دوستش مي گويد بيا داخل شويم به ببينم چه خبر است!!!

7.دوستش مي گويد: نمي دانم چرا مردم بايد به درو هم جمع شوند تا احساس مذهبي به ايشان دست دهد.

8. به او مي گويد: تو پروستتان هستي و هرگز علت اين موضوع را نخواهي فهميد.

9.زني پيدا ميشود و به علامت تآييدِ حرفِ مردِ رويا بين سرش را فرود مي آورد.

10.اطلاعيه اي به ديوار كليسا زده:

سربازان؛

 وقتي احساس مي كنيد نيروي مسيح بر شما مسلط است،  از صحبت كردن مستقيم با او بپرهيزيد، چون كلمات براي مسيح معنايي ندارد، همچنين توصيه مي كنم كه در مكالمه راجع به صفات مسيح بين خودتان مبالغه و افراط نكنيد چون مانند هر چيز با ارزش و مهم ديگر بيفايده است.

امضاء پاپ

ولي نام پاپ خوانا نيست.

11.داخل كليسا بيشتر شبيه مسجد است تا كليسا)  مسجد ایا سوفیای استانبول(hagia sopfia  که به يوناني يعني دانش (حكمت) مقدس. هيچ تصويري در آن نيست.

فقط نوشته هاي قاب شده به ديوارهاست.

يكي از نوشته ها: براي كسي كه به شما خوبي كرده چاپلوسي نكنيد.

12.زن تآييد كننده حرف رويابين ناگهان شروع به گريه و زاري كرده و مي گويد: فكركنم كاملاً صحيح باشد بعد ناپديد مي شود.

13.ستوني در جلو مرد است كه مانع ديدش مي شود او جايش را عوض مي كند تا جميعت را ببيند او از جمعيت نيست ولي به وضوح قيافه هايشان را مي بيند.

14.جمعيت با هم تكرار مي كنند: "ما اقرار مي كنيم كه تحت نفوذ مسيح هستيم و ملكوت او اكنون در درون ماست"سه باراين جمله را مي گويند و بعد با موسيقي باخ همراه مي شوند.

بانضمام اين كلمات: "هر چيز ديگري كاغذي است " به اين معني كه خاطره اي زنده از آن به جا ي نمي ماند.

15.سپس مثل جلسات جدي دانشجويي كه بعد از پايان جلسه برنامه تفريحي و شاد شروع مي شود موسيقي تمام شده و مردم که بي سر و صدا و فهميده هستند با هم صحبت كرده و به هم خوش آمد مي گويند و يكي به جلو و عقب جمعيت قدم ميزند. از مدرسۀ  اسقفي، شراب و ساير نوشيدني ها را مي آورند و پذيرايي مي كنند.

16.يكي از حضار به سلامتي موفقيت كليسا مي نوشد و موسيقي موزون و ملايمي پخش مي شود و اين جمله به گوش مي رسد "چارلز هم حالا وارد شده است"

17.كشيشي براي او شرح مي دهد كه ما اين گونه تفريحات پيش پا افتاده را رسماً قبول كرده ايم و سعي مي كنيم كمي به روش آمريكايي گرايش پيدا كنيم تا بتوانيم مردم بيشتري را به اينجا جذب كنيم.

گو اينكه ما به طور اصولي با كليساي آمريكايي تفاوت داريم و با رياضت كشيدن "اكيداً  مخالفت مي ورزيم ".

18.در اينجا با احساس آرامش زيادي از خواب بيدار ميشود.

فرويد: "رويا طرح حيله گرانه اي در منحرف كردن ذهن انسان را دارد".

يونگ : رويا خودش، خود را بيان مي كند و حيله ا ي در كار نيست و واقعاً از مذهب صحبت مي كند و داراي ريزه كاري هاي استادانه و منطقي است و هدف و منطق روشني دارد كه انگيزه هاي ضمير نا خود آگاه را مستقيماً در متن خود ظاهر مي كند.

-          زن رويا: آنیما يا نماينده رواني اقليت ژنهاي زنانه در وجود مرد است که ضمير نا آگاه به آن اشاره می کند ولی برای ضمیر آگاه آزار دهنده و غير قابل قبول است.

-          كاتوليك بودن: برای تو كافي است كليسا هم بايد خود را كمي تعديل كند و اجازه يك چاي بعد ظهر و حتي اندكي شراب و تفريحات روحاني را بدهد.

وضعيت جاري بيمار:

آدم فهميده و منطقي كه در مقابل نيروهاي فاسد كننده نوروز تنها گذاشته شده و از عقايد عميق قلبي خود جدا مانده و قادر به مهار نفس خود نيست، ولي خواب او نوعي سازگاري بين نفسانيات و معنويات ايجاد كرده است.

اريك فروم:

-          كليسا در رويا به صورت تماشاخانه، تجارت خانه و یا ارتش معرفي شده. و مذهب اسلام به دليل نداشتن شمايل و تصوير که به معنی مبالغه در دين است و فقط با داشتن قاب هایي از آيات و سادگي در دين از دين مسيح بر تر به حساب آمده.

-          حتي ترجیع بند "چارلز وارد مي شود" به معني ظهور جنبه مردانه، كليسا را به مسخره گرفته و همه رويا به معني طغيان و ياغيگري عليه قدرت گرايي است. بيمار عليرغم لامذهبي ظاهري عميقاً به انواع مستبدانه مذهب وابسته است.

           و اين تضاد او را به حالت نوروز در آورده است.

-          زن رويا احتمالاً سمبولي از مادرش است. فرد متوجه شده كه اگر خود را از قيد تكريم و تملق به كسي كه به او كمك كرده (پدر ) برهاند رشد و بلوغ عاطفيش تكميل شده و از دست مادر نيز به در خواهد شد.

بيمار نياز به ديني دارد كه خوبي و توانايي انسان را تاييد كند.

خواب 2

1.وارد خانه با شكوهي مي شود: " خانه آرامش درون يا خود شناسي".

2.شمعهايي به شكل 4 هرم در زمينه ي رويا روشن است.

3.پير مردي در جلو خانه ايستاده.

4.مرد بدون تكلم وارد شده و در گوشه اي مي ايستند و به تمركز قوا ي فكري مي پردازند.

5. پير مرد به او مي گوييد وقتي از اينجا خارج شوند پاك خواهند بود.

6. او وارد مي شود و به خلسه كامل فرو ميرود.

7.صدايي به گوش مي رسد اين كار تو خطرناك است، چون مذهب مالياتي نيست كه به تواني با پرداخت آن از شر تصوير زن خلاص شوي. اين تصوير زايل شدني نيست. واي بر كساني كه مذهب را به جاي جنبه هاي ديگر زندگي روحي خود مورد استفاده قرار مي دهند. ايشان خطا كارند و نفرين خواهند شد. مذهب يك وسيله نيست بلكه عاليترين و پر ارزشترين موفقيتي است كه به هر فعاليت روحي ديگر انسان افزوده مي شود. اگر زندگي تو با معني و پر باشد خودت خواهي توانست مذهبي به وجود آوري و آن وقت متبارك خواهي شد.

8. همراه آخرين جمله صداي مذكور موسيقي ملايمي همكاري مي كند آهنگ هاي ساده اي مثل "جادوي آتشين"  و اگنر نواخته می شود.

 9.وقتي از خانه خارج مي شود منظره كوهي از آتش در نظرش مجسم مي شود و احساس مي كند كه آتشي را نتوان خاموش كرد آتش مقدس است.

- در اين رويا فرد به جاي تمسخر كليسا، مطلبي عميق و روشن در مورد مذهب انساني عليه مذهب استبدادي بيان ميدارد.

- نكته اي كه مخصوصاً تاٌكيد مي كند مذهب نبايد سعي در سركوبي عشق و شهوت داشته باشد(تصوير زن ).

- مذهب نبايد از ترس سركوبي به وجود آيد بلكه لازم است از معنا و پر بودن زندگي سرچشمه بگيرد و آتش خاموش نشدني مقدس آتش عشق و شهوت است.

يونگ: آتش = خدا + عشق و شهوت

فروم             

تصوير زن + جنبه هاي ديگر زندگي = ضمير نا خود آگاه

فرويد: فقط ميل غريزی كودكانه يعني ميل نزديكي با محارم را قبول دارد و به جنبه ي فلسفي رويا توجه نكرده.

يونگ: فقط به جنبه هاي مذهبي توجه كرده و به جنبه ي جنسي رويا توجه نكرده.

فروم: رويا مي گويد كه مذهب و عشق را نبايد از هم جدا كرد و رويا  از كليسا به دليل توجيهي كه از گناه كرده انتقاد مي كند.

فصل 5

تاريخچه تعبير رويا

اختلاف نظر در مورد رويا به صورت غیر منطقي، موافق با اخلاق و منطق، الهامي و شهودي، از سه هزار سال پيش وجود داشته.

انسان اوليه: تجربيات واقعي روح كه از بدن جدا شده و صداي اشباح و ارواح را مي دانسته.

قبايل سرخپوستي: خواب پيغامي است كه هر سمبل آن معني خاصي دارد.

شرق زمين: پيغامي است از جانب نيروهاي ملكوتي انسان مثل روياي فرعون كه حضرت يوسف آن را تعبير كرد.

هندوستان زمان ابتداي مسيحيت: سه گروه خواب مي بينند كه آدم های داراي مزاج سودايي، صفراوي و بلغمي هستند، و خواب ها یا از روي عادت هستند یا پيشگويي كننده، و فقط پيشگويي كننده ها درست اند.

پس فقط خواب و رويا به نوع شخصيت فرد ربط دارد و ربطي به سمبل ها ندارد.

هومر: رويا مظهري از نيروهاي منطقي و غير منطقي انسان است و دو دروازه دارد: دروازه شافي مربوط به حقيقت، در وازه عاجي مربوط به خطا و وهم.

افلاطون در كتاب فايدون و از قول سقراط نقل مي كند: " رويا صداي وجدان انسان است و بايد آن را جدي گرفت و از فرمانش اطاعت كرد".

سقراط قبلاً شاعر نبوده  ولي مرتب رويا مي ديد كه او را به ساختن و پرورش موسيقي دعوت مي كنند و وقتي در زندان منتظر اعدام بود داستان هاي آيويوس  را به نظم در مي آورد و سرودي به افتخار آپولون ميسازد.

افلاطون برعكس سقراط رويا  را فضايي براي بروز شهوت و درنده خويي و همه ممنو عه هاي زمان بيداري مي داند.

-          البته معتقد است كه هر چقدر فرد در درجه  بلوغ و فرزانگي بالاتري باشد اين خوي شهواني و حيواني كم مي شود  و بعضي روياها را مي توان نشانه و علت و قايع آينده دانست.

آرتميدوروس در كتاب تعبير رويا مي گويد:

1_ رويا (dream) معني و مفهوم حقيقي ولي مكتوم و مخفي دارد مثل خواب فرعون.

2_ديد خيالي (vision) كه فرد، ماجرايي را در خواب مي بيند و در بيداري رخ مي دهد.

3_ وحي (oracle) آنچه در خواب توسط فرشته و يا قديسي به ما ابلاغ مي شود و بايد ارادۀ خداوند را اجرا كنيم.

4_ پندار بيهوده ( phantasy or vaine imagination ) خواسته هاي اقناع نشده در روز كه در رويا بر آورده و اقناع مي شود.

5_ وهم(apparition) ديدن اشباحي واهي در رويا كه مايه آزار فرد مي شود.

نظريات فرويد خيلي نزديك به تعبير خوابِ ذكر شده در تلمود (در كتاب عهد عقيق يهوديان) است.

سمبولهاي تلمود: آب دادن درخت زيتون با روغن زيتون : زنا ي با محارم.

چشمان شخص يكديگر را مي بوسند: ميل به آميزش و نزديكي با خواهر.

اميزش با مادر: مي تواند به كسب دانش بسيار اميدوار باشد.

آميزش با زن شوهر دار: اميدوار شدن به نجات و رستگاري خود به شرط عدم شناسايي قبلي زن مذكور و عدم وجود اميال شهواني.

سينسوس سيرني (قرن چهارم ميلادي )خواب را محل شهود و دريافت الهامي مي داند و مي گويد پيش گويي به وسيله رويا (ساده و بي تصنع، بيش از هر چيز معقول، غير خشونت آميز و مقدس ) است.

از نظر خواب و رويا، نه حقيقت، نه ثروت، نه تحصيلات و نه جايگاه اجتماعي هيچ كدام مطرح نيست، در دسترس همه است، مكاشفه است كه مثل مشاوري بي سرو صدا و مصون از اشتباه مورد استفاده است.

رويا براي ما آنقدر مفيد و موثر و با ارزش است كه بدون رويا زندگي بر ايمان بي ارزش است.

توماس آك.ئيناس: منشاٌخواب 4 چيز است:

1- دلايل مادي و معنوي: تماس فرشتگان و الهامات الهي و یا تماس شياطين.

2- درون ما، روان ما و آنچه در بيداري افكار و عواطف مشخص ما را تحت تاثیر قرار می دهد و در خواب وارد تخیلاتمان می شود.              

3- منشاٌ جسماني: تشنگی، گرسنگی، خستگی، و.......

4- منشاء محیطی: رطوبت یا گرما و سرما و غيره باعث ديدن رويا و احساس كردن خود در آب و آتش.... مي شود.

فلاسفه زمان روشنگري (رونسانس): مثل ولتر و كانت اساساً رويا را خرافي و بي معني دانسته و گفته اند اگر منطقي هم در بعضي از اين روياها است به دليل استراحت همه اجزاي بدن و تمركز ذهن روي مسائل است هرچند كه مطالب به جا مانده، چون اشباحي واهي و بي معني و تند هيجان انگيزند.

امرسون: رويا از طبيعت واقعي جداست ولي خود در طبيعتي ديگر قرار گرفته و در جريان فكرمان افزايش و وفوري ايجاد مي كند كه در بيداري به هيچ وجه امكان پذير نيست. در رويا به صفات مكتوم خود و ديگران پي مي بريم. در واقع اين فلاسفه هرچند كه سعي كرده اند روياها را پوچ و خرافاتي تلقي كنند ولي نتوانسته اند منكر منطقي، رك، بي طرفانه و خلاق بودن آن شوند.

هنري برگسون رويا را تلفيقي از خاطرات گذشته كه با مسائل امروز مرتبط است مي داند.

هنر تعبير رويا

انواع رويا :

1-      مخصوص اند و مظهر اميال و آرزوهاي غير منطقي و ارضاي آنها.

2-      به هراس و تشويق ساده اي مربوط ميشوند.

3-ديد وسيع تري را در مورد وقايع محيطي و دروني انسان و عوامل موثر بر آن به فرد مي دهند.

مثال:

 خانمي در رويا براي صبحانه شوهرش توت فرنگي تهيه كرده در حاليكه او اصلاً توت فرنگي دوست ندارد.

تعبير :

مي تواند ناشي از رنجش روز قبل خانم از دست شوهرش باشد.

مثال:

وكيل 28 ساله اي در رويا خود را سوار بر اسب جنگي سفيد مي بيند كه از تعداد زيادي سرباز كه با صداي بلند برايش هورا مي كشند سان مي بيند.

شرح حال: مشخصاتي كه وكيل براي خود قائل است:

1. از ارتش و جنگ بدش مي آيد.

2. هيچ مايل نيست خود را در مقام فرماندهي ببيند.

3. هيچ علاقه اي به اينكه مركز توجه قرار بگيرد و برايش هورا بكشند و به او خيره شوند ندارد.

4. حتي برايش دادخواهي در دادگاه كه همه به او نگاه مي كنند مشكل است.

تداعي:

اسب سفيد جنگي: به ياد عكس ناپلئون كه در 14/15 سالگي ديده بود مي افتد در حاليكه سربازاني كه او سان مي ديده، هورا نمي كشيدند. در آن سن خيلي خجالتي بوده  و در ورزش هيچ پيشرفتي نكرده بوده و از بچه هاي خشن بزن بهادر مي ترسيده، ولي از يكي از آنها خوشش مي آمده و دوست داشته با او دوست شود، براي آغاز باب آشنايي او را به خانه دعوت كرده تا ميكروسكوپش را ببيند اما او به وي مي خندد و تحقيرش مي كند و او گريان به خانه باز مي گردد.

به مطالعه در مورد ناپلئون علاقه داشته و عكس هايش را جمع آوري كرده در روياهاي روزانه خود را فرمانده اي مثل ناپلئون مي ديده، ناپلئون هم كوتاه قد، خجالتي و كمرو بوده پس او هم مي تواند فرمانده باشد. از زمان دانشجويي ديگر اين خيال بافي ها را كنار گذاشته است.

روانپزشك:

تو اين دنيا را فراموش كرده اي ولي او جايي در ذهنت مشغول زندگي است ديروز چه وقايعي داشته اي؟؟؟؟

در اداره مداركي براي يك دفاعيه آماده كردم، در اين مدارك يك اشتباهي كرده بودم و مورد انتقاد مديرم قرار گرفته بودم كه گفت: "خيلي تعجب مي كنم فكر مي كردم كار تو خيلي بهر تر از اين ها باشد".

عكس العمل وي:

يك لحظه متاٌثر مي شود و فكر مي كند شايد مديرش بعداً او را شريك خود نكند، ولي انسان جايز الخطاست.

قضه را فراموش مي كند، به سينما مي رود.

روانپزشك: آيا عصباني و غمگين شده بودي؟؟؟؟

به هيچ وجه برعكس كمي خسته و چرت آلود بودم كار برايم مشكل به نظر مي رسيد و وقت خروج از اداره خوشحال بودم.

روانپزشك: كمي در مورد فيلم بگو؟

فيلم در مورد خوآرث بود و من در ابتدا وقتي در فقر و بد بختي بود و سپس وقتي به پيروزي رسيد، كلي گريه كردم.

تحليل روانپزشك: پدر اين جوان در كارش موفق بوده و به دليل مشغله زياد و غرور زياد خيلي با پسرش محشور نبوده و ابراز محبتي و تاٌئيدي بر عملكرد وي نمي كرده.

پسر خود را قادر به رساندن به سطح توفيق پدر نمی ديده.

ديگران او را به جمع خود راه نمي دادند.

و آخرين تير را همكلاسي زورمندش به او مي زند و اعتماد به نفسش را تخريب می کند.پس او به تخيل پناه مي برد.

در زمان دانشجويي از پدرش مستقل مي شود و علاقه به مطالعه جايگزين خيال بافي هايش مي شود.

ولي اعتماد به نفسش شكننده و ظاهري است چون:

-           ترس از امتحان داشته،

-          ترس از حضور مرد جوان ديگر داشته،

-          در كنارش مضطرب شده و فكري می كرده با حضور او هيچ دختري به وي توجه نمي كند،

-          از انتقاد مدير خود هراس داشته.

روانپزشك: انتقاد مدير در روز قبل و قهرمان فيلم كه از هيچ به رهبري و نجات يك ملت رسيده ترا به گذشتۀ فراموش شده ات برده.

با بررسي تداعي انجام شده مشخص مي شودکه در حال حاضر اين جوان به دليل انتقاد مديرش كه احساس ترس از شكست و بي كفايتي را مجداً در او زنده كرده، وادار می شود که در رويايش به همان خيال بافي دوران نوجواني متوسل شود.

(1806 – 1872) فيلم در مورد بنيتو پابلو خوارز گارسيا است كه در 28 سالگي به رياست ديوان عالي مكزيكو و در 55 سالگي به رياست جمهوري مكزيكو رسيد و از قهرمانان ملي مبارز مكزيكو است كه بر عليه" آن مقدس" به كمك آل واراز مبارزه كرد.       

روياي فوق با استفاده از شرايط دوران كودكي، و شرايط پيش آمده در روز قبل از رويا بررسی شده و مطالب مهمي درباره انگيزشها، هدفها و خطر هايي كه وي را تهديد ميكند به دست مي دهد.

مثال :

رويا بيننده:

1.  مردي 30 ساله،

2.  سالها دچار حملات اضطراب و تشويق بوده،

3.  دچار احساس گناه و فرار از مسئوليت شده،

4.  تخيلات مداوم خود كشي براي نجات ديگران از وجود شر و بار سنگين خودش دارد،

5.  تهمت به خود براي نابودي همه كس همه چيز،

6.  آرزو داشته كودكان زيادي به قتل برساند،

7.بعد از قرباني كردن خودش مجداً متولد مي شود. ولي اين بار شخصي مفيد، مقتدر با نيروهاي خار العاده،  عقل و درايت و خوبي زياد، براي همه و محبوب القلوب می شود

رويای وي : ازكوهي بالا ميرود.

    در دو طرف اجساد مردگان زيادي  که همه مذكرند ريخته شده، به قله مي رسد مادرش را مي بيند با دیدن او، تبديل به طفل خردسالي شده و در دامان مادرش مي نشيند،

با وحشت شديدي از خواب بيدار مي شود،

ميزان وحشت به قدري بوده كه قادر به يادآوري  وقايع روز قبل نبوده.

شرح حال بيمار :

پسر بزرگ خانواده و يك سال از برادرش بزرگتر است،

پدرش كشيشي مرتجع و مستبد است كه علاقه اي به فرندانش ندارد، رفتار پدر با او در سرزنش و تمسخر کردن، تنبيه و نصيحت كردن خلاصه مي شود،

در كودكي به شدت از پدرش مي تر سيده،

گفته ي مادرش را كاملاً پذيرفته بوده كه اگر مادرش دخالت نكرده بود تاحالا پدرش او را از بين برده بود،

مادرش زني فضول و سلطه جو و از زندگي زناشوئي اش ناراضي بوده،

فقط علاقه به تصاحب كامل فرزندانش به خصوص فرزند بزرگترش داشته،

قصه هاي ترسناك براي بچه ها تعريف مي كرده و خود را تنها محافظ ايشان نشان مي داده،

هرچند كه خودش به خاطرش نمي آيد ولي با تولد برادر كوچكش به شدت به او حسادت مي كرده،

پدر، برادر كوچك را انتخاب مي كند و مادر، به شرط اينكه طفل دردانه او، و در دامان  او باشد و فقط به او علاقه داشته باشد او را بزرگ مي كند تا از رقيبش پيشی بگيرد،

در 5 سالگي پايه هاي نوروز در او ايجاد مي شود و وابستگي چسبنده و كودكانه اي به مادرش پيدا مي كند همين مانع رشد او مثل يك مرد بالغ مي شود.

تعبير رويا:

بالا رفتن از كوه: برتري جويي و ميل به تفوق بر ديگران،

اجساد مردان: آرزويش براي حذف همۀ رقبا او آنقدر ضعيف است كه بايد رقبايش مرده باشند تا او به قله برسد،

رسيدن به مادر و كودك شدن: دوباره به مادر پيوسته و دردانه او مي شود،

علت وحشت او از اين خواب و رويا چيست ؟؟؟

چون بر آورده شدن چنين آرزو هايي نامعقول، و تهديدي خطر ناك است براي

عقل و منطق، و شخصيت در حال رشد وي كه آرزوي شادكامي، خوشبختي، و سلامتي او را دارند.

بهاي آرزوي كودكانه: ماندن در كودكي، وابسته بودن، عدم استقلال فكري، عدم استقلال در دل بستن به ديگري.      

روياي اول توام با اقناع و آرامش است چون با زندگي و رشد فرد و نياز به (قدرت، اعتبار، آبرو) همراه است

ولي روياي دوم بر خلاف جهت رشد فرد است پس وحشت آور است.

دو روياي فرد همجنس باز:

1- تپانچه اي در دست دارد كه لوله اش به نحو عجيبي دراز شده است.

2- چوب دراز سنگيني در دست دارد و به نظرش مي آيد با آن دارد كسي را ميزند در حالي كه هيچ كس در اطراف او نيست.

از نظر فرويد در هر دو رويا ميل به همجنس بازي مشاهده مي شود ولي تجربه روز قبل از رويا ي اول فرد نسبت به مردی جوان ميل جنسي پيدا كرده بوده و در اين زمينه خيال بافي هم كرده بوده ولي در روياي دوم او نسبت به استادش كه به نظر او با وي بد رفتاري كرده بود و او به دليل خجالتي بودن نتوانسته بود اعتراض كند. قبل از خواب در ذهنش نسبت به استادش فكرهاي انتقام جويانه كرده و به ياد خاطره خود از دوران دبستانش افتاده كه معلمي كه اصلاً مورد علاقۀ او نبوده يكي از همشاگردي هايش را به شدت با چوب تنبيه كرده و اين بيمار به شدت از اين صحنه ترسيده بوده و هرگز خشم خود را بروز نداده بوده.

سمبل ها:

اسلحه: سمبل آلت تناسلي مرد، چون براي يك بيمار هم جنس باز جنسيت و روابط جنسي تظاهري از عشق و محبت نيست، بلكه تمايلي به تصاحب، انهدام، حسادت و مقايسه است که نياز به اثبات برتري خود به ديگران است.

چوب: چوب در روياي دوم بيان كننده نياز به ابراز خشم نسبت به معلم زمان كودكي و استاد وي است.

مثال:

فرد جواني باهوش، تحصيل كرده است و 2 سال قبل از روانكاوي تحصيلاتش تمام شده.

به شغل مورد علاقه اش مشغول است.

كارمند خوب وحتي درخشاني است.

وضع ظاهري زندگي او بسيار خوب است ولي عليرغم آن احساس (غم و اندوه، تشويق  دلهره و اضطراب) مداومي چون خوره وجودش را مي خورد و احساس مي كند به اندازه كافي موفق نبوده و پيشرفتي نداشته، البته حق هم دارد.

مديرش (مستبد و مرتجع) است.

او نسبت به مديرش، گاهي فرمانبردار و گاهي طاغي و نا فرمان است و بين اين دو قطب در نوسان است.

فكر مي كند ديگران از او توقع زياد از حد و بيجا دارند و وقتي چنين احساسي دارد حالت اخم و مجادله ميگيرد و در حين كار اشتباهات عمدي مي كند.

فردي مودب است  و در برابر رئيس و قدرتمندان تسليم است.

بر خلاف طرز فكر ياغيانه اش مديرش را به شدت تحسين مي كند و اگر تعريفی از او بشنود بينهايت خوشحال مي شود.

نوسان شديد او بين اين دو قطب او را به شدت افسرده کرده.

آلماني و از مخالفين هيتلر است و قبلاً با نازيها مخالف بوده است.

روياي او:

با هيتلر سر ميزي نشسته و صحبت جالب و خوشايندي با هم دارند او را فردي دوست داشتني يافته و از اينكه با كمال توجه به حرف هاي او گوش داده احساس غرور مي كند.

اما اصلاً يادش نمياید در مورد چه چيزي صحبت  مي كرده اند.

تعبير  فرويد: فرد نسبت به پدرش احساس مهر وكين داشته و حالا آن را به رئيس خود منتقل كرده و اين نياز كودكي در او بوده كه سركوب شده است.

تعبير فروم: اين خود اوست كه حالت طغيان و فرمانبري را دارد، نه كودكي در درون او ونه ضمير نا خود آگاهش  هر چند كه گذشته در او موثر بوده  ولي اين وضعيتِ موجود اوست.

تعبير رويا فقط از جنبه ي كيفي امكان پذير است و براي مشخص كردن كميت يك پديده بايد مسائل زيادي را در نظر بگيريم.

 مثل:

تكرار يك موضوع يا مقوله مخصوص در ساير روياها،

تداعي معاني و خاطرات بيننده آن،

رفتار و كردار بيننده در زندگي واقعي،

مقاومت در برابر تحليل و تاٌويل رويا،

مشخص کردن درجه شدت يك آرزو،

نيروهاي فعال بر ضد اين آرزو كه احتمالاٌ آنرا سركوب کرده اند،

و اينكه اين نيرو ها  در ترس، مجازات، و از دست دادن عشق ريشه دارند، و يا نه بر پايه نيروهاي سازنده ای هستند كه با نيروهاي واپس زده و نامعقول به ستيز بر آمده اند.

تعبير رويا:

رويا ثابت نمي كند كه افكار و احساسات اين فرد نسبت به  ردّ نازيها و هيتلر درست نيست بلكه نشان دهنده آنست كه نياز به تسليم و سر فرود آوردن در مقابل قدرت نامقعول در او وجود دارد و اين رويا مي خواهد بگويد كه صاحبان قدرت به آن اندازه كه او فكر مي كرده، منفور و غير قابل تحمل نيستند.

رويا هاي فوق بيشتر نظر فرويد در مورد تحقق آمال را بيان مي كند و خيلي به تداعي معاني مشخص ارتباط پيدا نمي كند.

روياهایی كه در آنها اميال تحقق نيافته و بر آورده نشده غیر منطقي و نا معقول نيستند

مثال:

رويا:

فرد مشغول مشاهده علمي است مردي را به صورت سنگ در آورده اند. خانم مجسمه سازي  با اسكنۀ خود سعي مي كند آن را به شكل انساني در بياورد ناگهان مجسمه جان مي گيرد و با خشم شديدي به طرف مجسمه ساز  حمله مي كند فرد با وحشت زياد  جريان را نگاه مي كند تا ببيند مجسمه ساز را چگونه خواهد كشت ولي او به طرف خودِ فرد برمي گردد و وي فكر مي كند اگر او را به طرف اطاق نشيمن كه والدينش در آن هستند بكشاند نجات پيدا خواهد كرد با او گلاويز مي شود و بالاخره او را به اتاق نشيمن مي كشاند والدينش با عده اي از رفقاي خود نشسته اند و وقتي اورا كه به خاطر جانش در حال جنگ است مي بينند، حتي نگاهي هم به او نمي كنند با خود مي گويد كه بايد مدتها پيش فهميده باشد كه آنها اهميتي به او نمي دهند لبخند قاطعانه اي بر لبش مي نشيند و او از خواب بيدار مي شود.

شرح حال بيمار:

24 ساله و پزشك است،

در زندگي برنامه مشخصي دارد،

تحت سلطه مادرش است كه همه امور خانه را اداره مي كند،

احساس استقلال و آزادي عمل به هيچ وجه در او نيست.

صرفاً به خاطر انجام وظيفه به بيمارستان مي رود.

چون در كارش منظم است ديگران دوستش دارند،

احساس مي كند زندگي بي معني است و وجودش را خستگي و افسردگي شديد فرا گرفته است،

پسري مطيع و فرمانبر است،

در خانه مي ماند و هرچه مادرش  بگويد انجام مي دهد،

براي خودش هيچ زندگي مستقلي ندارد،

مادرش او را تشويق به گرم گرفتن با دختر ها مي كند ولي همينكه با دختري آشنا مي شود ايراد گيري هايش شروع مي شود در نتيجه او علاقه اي به اين كار ندارد،

وقتي توقعات مادرش بالا مي رود و كمي عصباني مي شود و مادر به او نشان مي دهد كه رفتارش چقدر زننده است و چقدر مادر را ناراحت مي كند و آزار ميدهد، او پشيمان شده و در مقابل مادر شديد تر پشيمان و تسليم  مي شود.

واقعه روز قبل رويا:

هنگام مراجعت به خانه در ايستگاه مترو سه جوان فروشنده را مي بيند كه يكيشان مي گويد مدير مرا دوست دارد ممكن است حقوقم را زياد كند ديگري مي گويد ديروز مدير با من  در مورد سياست صحبت كرد.

 پزشك جوان از پوچي و بي ارزشي و تو خالي و تكراري بودن زندگي اين سه آدم بيقرار كه همه زندگي اشان در مغازه  وكار  بي ارزش خلاصه شده به سختي تكان خورده  و به خود مي گوييد: "من همينطورم، اين درست زندگي خود من است، من هم مثل آدم هاي مرده ای بيش نيستم و وضع بهتري ندارم."

تعبير رويا:

با توجه به زندگي و وضع روحي اين جوان فهم رويا آسان مي شود:

مرد سنگ شده: خود جوان،

زن مجسمه ساز: مادري كه او را مثل جسمي بيروح و موم در دست خود مي خواهد كه به هر شكلي خواست در بياورد،

هر دو نفرِ ناظر و مرد سنگ شده خود جوان است كه معمولاً در رويا طبيعي است كه فرد خود را در چند نقش مي بيند،

فرد به صورت ناظر:

تعبير من: خود فعلي شخص كه فقط ناظر به جريانات زندگي است و خودش نقش فعالي در آن ندارد،

مجسمه اي كه جان گرفته: در واقع خود واقعي جوان است كه نسبت به مادرش بسيار خشمگين است ولي اين خشم و حالت تهاجمي آن خشم واپس رانده شده جوان نسبت به مادرش است و در بيداري نه خودش و نه هيچ كس ديگر اين خشم را باور ندارند.

حمله مجسمه به خود او:

تعبير من: در واقع حمله مجسمه به خود او بيانگر نوعي تضاد و درگيري در درون و بين خود واقعي و خود ایدآلیش است ولي او قادر به ديدنش نيست.

ولي چون در ذهن آگاهش اين باور را ندارد در رويا آن را به صورت فردي ديگر مي بيند.

آوردن مهاجم پیش پدر مادر: ابتدا او احساس مي كند كه براي مواجه با اين خشم دروني مهاجم بايد ازمادر پدرش كمك بگيرد که روند فعلي زندگيش است.

بي تفاوتي پدر و مادر: رويا به او مي گويد كه تو نياز داري كه پدر و مادرت از تو مراقبت و حمايت كنند، ولي آنها نسبت به تو بي تفاوت اند و نمي توانند به تو ياري كنند.

لبخند فاتحانه جوان: در واقع خود واقعي جوان به او مي فهماند كه خودش بايد از خود مراقبت كند.

جمع بندي رويا :

اين رويا برخلاف روياهاي قبلي كه نوعي رجعت به گذشته و سير قهقرائي را نشان ميدهد، روندي رشد يابنده دارد يعني خشمي در درون فرد زبانه ميكشد  كه او را در صورت تشخيص به موقع به سمت استقلال از پدر و مادر  و بلوغ هدايت مي كند.

مثال:

رويای ديگر:

شرح حال فرد: 40 ساله، احساس گناه شديدي نسبت به مرگ پدرش كه 20 سال قبل اتفاق افتاده دارد و خود را مسئول مرگ او ميداند مرگ پدر وقتي اتفاق افتاده كه او در سفر بوده. فكر ميكند هيجان سفر رفتن او باعث مرگ پدر شده دائم از اين ترس و وسواس رنج مي برد كه مبادا فرد ديگري در اثر اشتباه او صدمه به بيند، ويا مريض شود.

دچار وسواس هاي متعدداست كه همگي وظيفۀ تخفيف احساس گناه و خنثي كردن نتايج اعمال شيطاني او را دارند.

هيچ گاه به خود اجاره لذت بردن از زندگي را نمي دهد مگر اينكه اين لذت در حد انجام وظيفه اي باشد تا او را خوشحال كند.

با شدت زياد كار مي كند.

ندرتاً و آن هم به طور سطحي روابط جنسي با زتان برقرار مي كند و در پي اين روابط دچار ترس، غم، آزردگی و افسردگی شده و از خود متنفر مي شود.

 بعد از مدتي روانكاوي رويا مي بيند: جنايتي اتفاق افتاده بوده كه نوع آنرا بخاطر نمي آورد، حتي در رويا.

او در خيابان قدم مي زند در حالي كه مطمئن بوده جنايتي نكرده،

ولي فكر مي كرده اگر كار آگاهي به طرف او آمده و او را متهم به جنايت كند قادر به دفاع از خود نخواهد بود،

 تند و نتدتر  به طرف رود خانه مي رود آنطرف رودخانه در فاصله اي نزديك تپه اي را مي بيند كه در فراز آن شهري زيبا بنا شده است،

از تپه نور خيره كننده اي مي تابد و مردم در حال رقص  و پايكوبي هستند،

او فكر مي كند اگر فقط مي توانست از رود خانه عبور كند ديگر غصه اي نداشت.

 رونكاو از اينكه او براي اولين بار مطمئن است كه مرتكب جنایت نشده تعجب مي كند و اينكه فقط او ترس از اين دارد كه نتوانسته از خودش دفاع كند

وقايع روز قبل رويا:

او توانسته در محل كارش ثابت كند كه اشتباه پيش آمده تقصير كس ديگر است و از اين بابت احساس رضايت داشته.

دیروز در اداره تلفنی با خانم خوش صدائی صحبت کرده و برای دیدار او با شریک شرکت وقت ملاقات در ساعت 4 گذاشته و برای شریک یاد داشت گذاشته ولی منشی شریک یاد داشت را به کناری زده و فراموش کرده به وی بگوید. خانم آمده در حالی که شریک نبوده.

فرد خودش با خانم صحبت کرده تا مشکلش را بپرسد و خانم گفته که به زور عتاب و تهدید و ریشخند مادر جاه طلبش با مردی چهارسال پیش ازدواج کرده و اکنون می خواهد طلاق بگیرد.

فرد از صحبت کردن با خانم خیلی خوشحال بوده و به نظرش مضحک می آید که بهترین اتفاق دیروزش صحبت کردن با این خانم بوده.

روانکاو: تو خودت هم خیالاتی در باره آزادی داشتی آیا قبلا شهری مثل آنرا که در رویایت دیدی، دیده بودی؟

فرد: وقتی چهارده ساله بودم در شهر کوچکی در فرانسه بودم روز چهارده ژئویه (جشن ملی فرانسه ) مردم مراسم جشن و پایکوبی بر پا کرده بودند و این آخرین خاطره خوشم است.

سمبل رودخانه: سمبل قدیمی و جهانی برای تصمیمات بزرگ،

شروع زندگی جدید، مرگ یا زندگی، رها کردن یک نوع زندگی به خاطر نوعی دیگر از زندگی.

 

فرد در رویایش همه آن نشانه های شادی را به شرط عبور از رودخانه قابل دسترس کرده بوده، و برای اولین بار متوجه می شود که جنایتی از او سرنزده.

رودخانه مورد نظرش یک رودخانه معمولی کم خطر است گه در آن سوسمار و خطرهای دیگری نیست. ولی در شهر وی رودخانه ای به همین صورت بوده که او از بچگی از آن می ترسیده.

تعبیر من: فرد از اینکه تصمیم قاطعی بگیرد ترس دارد.

مثال:

شرح حال فرد:

پسری دردانه و منحصربه فرد، نازپرده و لوس چون او را نابغه فرض کرده بودند همه چیز برایش آماده  کرده بودند صبحانه اش را مادرش دررختخواب به او می داد.

 پدرش دائم با معلم از هوش و استعداد بی حد او صبحت می کرد.

 

پدرو مادر از ترس اینکه خطری متوجه فرزندانشان شود، هراس غیرعادی داشته و به او اجازه نداده بودند که شنا کند، به گردش برود، و حتی در خیابان بازی کند.

پسر بارها می خواسته علیه محدودیتهای شرم آور والدین قیام کند ولی

 در یافت سرویس،

تحسین و تمجید فراوان،

عشق و محبت و نازو نوازش،

اسباب بازی فراوان که حتی، می تواند آنها رادور بریزد،

محافظت کامل از خطرها،

                                                                                 

او را از اعلام استقلال و طغیان برحذر داشته است و هیچگاه یاد نگرفته بود روی پای خودش بایستد ولی هدفش بیشتر به دست آوردن تحسین و تملق بود که از خانواده اش در یافت می کرد به همین دلیل وابسته و ترسو خشمگین و گاه بیرحم شده بود.

 رویای جوان :

1-      باید از رودخانه ای عبور کند، دنبال پلی می گردد ولی وجود ندارد، (پنج  شش ساله است )

2-      مرد بلند قد و سیه چرده ای را می بیند که با اشاره به او می گوید که می تواند او را بغل کرده به آن طرف رودخانه حمل کند.

3-      رودخانه نیم متر عمق دارد.

4-      خوشحال می شود و اجازه می دهد او را ببرد، ولی وقتی شروع به حرکت می کند، ناگهان از اینکه در آغوش او است وحشت می کند.

5-      می داند که اگر از او جدا نشود خواهد مرد.

6-      در وسط رودخانه جسارت و نیروی خود را جمع کرده و از دستهای او به داخل آب می پرد، (دیگر پنج شش ساله نیست)

7-      ابتدا فکر می کند غرق خواهد شد (او در هجده سالگی شنا یاد گرفته) ولی بعد شنا کرده و زود به طرف مقابل رود میرسد.

8-      مرد مذکور ناپدید می شود.

رودخانه =  تصمیم به تغییر وضعیت در زندگی

پنج شش سالگی در ساحل اول رود خانه = عدم بلوغ و کودک بودن فرد هر چند که جوان است.

مرد قوی و سیه چرده = پدر، مادر، معلم و یا هرکس که حاضر است او را در مسائل زندگیش حمل کند.

 وحشت او از در آغوش آن مرد بودن که منتهی به مرگش می شود = تلاش خود واقعی اش برای تفهیم به او که وابسته بودن مساوی مردن است.

عمق نیم متری = ترسش از این رودخانه بیجاست.

وقتی به داخل آب می پرد بچه نیست = یعنی مستقل شدن از وابستگی ها او را رشد داده و بالغ می کند.

شنا کردن او به سمت ساحل بعدی = اشاره به اینکه او به اندازه کافی بزرگ شده که در مسائل زندگی خود را اداره کند.

ناپدید شدن مرد مذکور = او نیاز به حضور کسی ندارد.

این جوان مدتی طول کشید تا به تواند از سرویس ها، تملق ها و تحسین های اطرافیان دست کشیده و بی نیاز شود.

مثال:

این مثال بینش عمیق شخص در رویا نسبت به مشکلات زندگیش و اهمیت خاطرات و تداعی معانی در رویا را نشان می دهد.

شرح حال فرد:

35 ساله از نوجوانی مبتلا به افسردگی مداوم و خفیفی بوده،

-          ازش 9،8 سالگی او، مادرش دچار حملات افسردگی شدید می شده،

-          پدرش بی تکلیف و فاقد احساسات محبت آمیز بوده،

-          هیچگاه اجازه نداشته با دیگرکودکان بازی کند،

-          هرگاه از خانه خارج می شده مادرش به خاطر آزردن احساسات مادری سرزنش می کرده،

-          تنها راه فرار و خلاصی از سرزنش مادرش مشغول شدن با کتابها و خیالبافی در گوشه اطاقش بوده،

-          هروقت علامتی از هیجان و خوشحالی در وی ظاهر می شد مادرش شانه هایش را بالا می انداخته که دلیلی برای هیجان و خوشحالی وجود ندارد.

احساس درونی فرد:

 1- تضاد بین اینکه ملامتها و سرزنشهای مادرش کذب است یا نه حق با مادرش است و تقصیر همه رنج و اندوه مادرش به گردن اوست یا نه،

 2- برای ادامه زندگی به اندازه کافی مجهز نشده و بعضی از عوامل لازم برای زندگی موفق در کودکی او موجود نبوده،

3- ترس از اینکه دیگران به فقر عاطفی زندگی گذشته اش پی ببرند و وی را    تمسخر کنند.

4- مراوده هایش محدود و واکنشش در مقابل انتقاد و تمسخر دیگران ناراحت کننده بوده.

رویا:

1-      مردی روی صندلی چرخدار نشسته و بدون اینکه برای او لذتی داشته باشد مشغول شطرنج بازی است.

2-      ناگهان بازی را قطع کرده و می گوید مدتها قبل از بازیِ من دو مهره برداشته شده است و من جای آنها را با "تسیل" پر می کنم.

3-      صدایی (صدای مادرش) در او حلول کرده و می گوید زندگی ارزش زندگی کردن را ندارد.

مرد روی صندلی چرخدار = خود فرد

بازی شطرنج = جریان زندگی که شبیه میدان جنگ است شخص مورد حمله قرار میگیرد و باید نقشه بریزد و دفاع کند.

دو مهره ای که مدتها قبل برداشته شده = شاه و ملکه یا یدرو مادرش که نه تنها به او محبت و توجهی ندارند بلکه جز منفی بافی، نق زدن، تمسخر، ناراحت کردن و سرزنش کاری دیگر در مورد او نکردند.

تسيل: فرد از كلمه تسيل به ياد (ت ليا ) منطقه اي روستايي و آرام در پونان و "فليل"  كه ابزاري است براي خرمن كوبي و در عين حال حمله و دفاع مي افتد.

جايگزين كردن مهره هاي از دست رفته با تسيل: هرچند دو مهره را از دست داده ولي مي تواند به كمك تسيل بازي را ادامه دهد.

استنباط بيمار از خوابش:

هرچند كه به خاطر محروميت هاي كودكي عاجز و ناتوان شده ولي اگر به زندگي ساده و بي غل و غش بر گردد مي تواند به زندگي ادامه دهد و حتي به جاي سلاح هاي ديگري كه در اختيار ندارد مي تواند با خرمن كوب به بازي و مبارزه ادامه دهد.

 حلول صداي مادر كه: زندگي ارزش زندگي كردن را ندارد = فرد اجباراً به زندگي ادامه مي دهد والا به راستي علاقه اي به آن ندارد.

پيغام رويا :

فكر اين كه زندگي ارزش زندگي كردن را ندارد از مادرش است، نه از او، او مثل كسي كه در خواب مصنوعي است فقط تحت تاًثير مادرش است. و هر وقت از او مستقل شود زندگي خود را نجات داده.

رویای وحشتناک(کابوس)

فروید حتی کابوس های وحشتناک را نوعی اقناع آروزهای برآورده نشده می داند. البته برای تیپ مازوخیست آروزی مرگ و رنج و درد برای خود چیز عجیبی نیست.

رویا:

از باغ سیبی می گذرم و سیبی را از درخت می کنم، سگ بزرگی به من حمله می برد و از شدت ترس در حالیکه با فریاد کمک می طلبم از خواب می پرم.

واقعهء قبل:

فرد روز قبل از رویا با زن شوهرداری ملاقات کرده و به شدت مجذوب وی شده.

آروزی او: خوردن سیب دزدی

ترس ها: ترس از عقیده و افکار عمومی نسبت به وی و مواخذهء وجدان

پس ترس ها سه دسته اند:

1- ترس از امیال آرزو های مازوخیستی و خود آزارانه

2- ترس از برآورده کردن یک خواستۀ نا مشروع

3- ترس از یک خطر واقعی یا ذهنی که زندگی، آزادی و حیثیت فرد را تهدید می کند.     

رویا:

در گلخا نه ای ایستاده و ناگهان ماری رامی بیند که به او حمله می کند. مادرش در کنارش ایستاده و لبخندی زهر آلود بر لب دارد و بدون اینکه کوششی برای کمک کردن به وی کند از او دور می شود. به طرف در می رود ولی مار قبل از او به در رسیده و راه را بر او سد می کند و او با وحشت زیاد از خواب می پرد.

شرح حال فرد:

زنی 45 ساله، بسیار مشوش

-          تنفر دو جانبه ای بین او و مادرش حاکم است،

-          مادرش با پدرش که علاقه ای به او نداشته ازدواج کرده و از او که اولین فرزندش بوده و به خاطر او نتوانسته از همسرش جدا شود متنفر است وی در سه سالگی گزارشی به پدرش داده که باعث مشکوک شدن او به رابطه نا مشروع مادرش با مرد دیگری شده و در نتیجه تنفر مادرش بیشتر شده این تنفر فزاینده بین او و مادرش زندگی را به صحنه دائمی مبارزه و ستیزه با مادرش تبدیل کرده،

-          پدرش نیز به دلیل ترس از مادرش هیچوقت جرئت دفاع از او را نداشته،

-          در نتیجه دختر در مقابل مادر احساس زبونی و شکست کرده و آرزوی غلبه بر مادر و انتقام گرفتن از او را دارد،

-          این وضیعت و تنفر شدید ناآرامی و اضطراب مداومی در وی بوجود آورده وچه در خواب و چه در بیداری دست از سرش بر نمی دارد.

تعبیر رویا

گلخانه = گلخانۀ باغ والدینش که در کودکی اکثراً بدون مادر به آنجا میرفته

خطر = خطر از جانب مادرش نیست بلکه از جانب مار است و او انتظار دارد که مادرش او را از خطر محافظت کند(همان کاری که در خیالبافی های کودکانه اش برای خود تصور می کرده).

لبخند زهر آلود مادر = فرد می خواهد بین مادر بد (مار) و مادر خوب(مادر خودش) فرقی قائل شود ولی مار راه را به او می بندد و او در چنگال مار و مادر کینه توز زندانی می شود.

هر  چند که در این سن و سال مادر او تسلطی بر او ندارد ولی ترس و اضطرابی که در او نهادینه شده دست از سرش بر نمی دارد و خوابش به وضوح این ترس و اضطراب را تصویر می کند.

رویا های دیگر این زن بازگو کننده ی همین ترس و اضطراب در او است

رویا:

 در قفسی انداخته شده که ببری در آنست و کسی برای کمک اونیست.

رویا:

 در باریکه ای از زمین در تاریکی قدم می زند اگر یک قدم بر دارد درآب سقوط کند و خفه شود.

رویا:

 در دادگاهی محاکمه می شود. هر چند که می داند بی گناه است ولی دادگاه تصمیم نهایی را گرفته شده و همۀ سئوال و جوابها فقط تشریفاتی است.

رویای تکراری:

 در چاه عمیقی گرفتار است و به لبۀ چاه می آید ولی کسی دستهایش را لگد می کند و به ته چاه می افتد.

 

شرح حال:

دختری با پدری الکلی است که اغلب به طرز وحشتناکی او را می زده و با مادری که اغلب با مرد های دیگر فرار کرده و او را در گرسنگی و تنهایی و کثافت رها می کرده. دخترک از ده سالگی چند بار انتهار کرده.

رویاهای دوران روان درمانی :

رویای اول:

 در زندانی قرار گرفته که نمی تواند از آن خارج شود.

رویاهای دوم:

 می خواهد از مرز عبور کند ولی گذرنامه ندارد و مجبور می شود در مرز بماند

رویای سوم:

 در بندر است و می خواهد سوار کشتی شود ولی کشتی نیست و نمی داند چطور بر گردد.

رویای چهارم:

 درخانه است می خواهد خارج شود در باز نمی شود، فشار شدیدی به آن وارد می کند، در باز شده و خارج می شود.

این رویاها با بهبود وضع روانی او همراه بود.

 

زبان سمبولیک

 در اساطیر، قصه های کودکان، مراسم مذهبی، و داستانها، نمونه و سمبولها وجود دارند.

     باخ ئوفن و فروید برای بررسی مفاهیم اساطیر زحمت زیادی کشیده اند،

باخ ئوفن اساطیر را از نظر روانی، مذهبی، و تاریخی مورد بررسی قرار داده و فروید روش تفسیر زبان سمبولیک را که زیر بنای نظریه ی تعبیر رویا واقع شده را  ابداع کرده.

البته فروید اساطیر را مانند رویا مظهری از انگیزه ها و  تمایلات نامعقول و ضد اجتماعی انسان تلقی کرده و نه بیان سمبولیک دانش انسانهای گذشته.

اسطوره ادیپ

ادیب پدر خود (لایوس) را کشته و با مادر خود (یوکاسته)ازدواج می کند.

فروید همۀ پسرها را دارای کشش جنسی به مادر و نفرت و حسادت نسبت به پدر می داند وکسانی را که دست به جنایت ادیپ نمی زنند را دارای توان تغییرکشش جنسی به سمت و سوی دیگر می داند.

اسطوره ادیپ:

داستان زندگی ادیپ و نوشتۀ سوفوکلس است که اولین فرزند پسر لایوس پادشاه تب (تبای) بوده. پیشگوئی گفته بوده که اولین فرزند پسر، وی را خواهد کشت. مادر ادیب یوکاسته وی رابه چوپانی می دهد تا دست و پایش را بسته و در جنگل رها کند.

چوپان دلش به رحم آمده و ادیپ را به دوستش که خدمتگزار پادشاه کورینتوس بوده می سپارد و وی او را به پادشاه کورینتوس که فرزندی نداشته می سپارد. پادشاه کورینتوس هم وی را به فرزندی قبول  کرده و بزرگ می کند. وقتی ادیپ بزرگ می شود پیشگویی به او می گوید که پدرش را خواهد کشت.

او برای فرار از این سرنوشت شهر و دیار خود را ترک می کند در راه با پیرمردی کالسکه سوار درگیر شده و او و نوکرش را می کشد.

در حالیکه نمی دانسته که این پیرمرد پدر خودش است.

بعد از مدتها سرگردانی وارد کشور تب می شود. ابوالهول در این کشور معمایی طرح کرده بوده که آن کیست که اول چهارپا دارد بعد دو پا و بعد سه پا و تا زمانیکه قادر به حل این معما نبوده اند، زنان و مردان آن کشور را می خورده. اهالی جایزه تعیین کرده بودند که هر کس این معما را حل کند جانشین پادشاه شده و بیوه ی پادشاه نیز همسر او خواهد شد. ادیپ این معما را حل می کند که آن موجود انسان است. ابوالهل خود را به دریا پرت می کند و ادیپ شاه کشورش و همسر مادرش می شود. بعد ازسالها وقتی که شهر تب دچار طاعون می شود ادیپ از هویت واقعی خود با خبر می شود و پیشگو به او می گوید که این طاعون مجازات گناه پدر کشی و وصلت او با مادرش است.

ادیب از ناراحتی خود را کور می کند، مادرش نیز خودکش  می کند.

نتیجه گیری:

حال متوجه می شویم که ادیپ نه تنها به دلیل عشق و کشش جنسی به مادر، پدرش را نکشته بلکه در زمان وقوفش به وصلت با محارم خود را کور می کند. پس اینکه یک دانشمندی فرضیه پرور مثل فروید چنین اشتباه فاحشی کند و برای اثبات نظریه جنسیت محور خود، یک اسطوره را تحریف کند خیلی عجیب است.

حتی در بخش های دوم و سوم: " ادیپ در کولونوس"  و " آنتیگونه" که ماجرای جانشینی دائی ادیپ پس از کور شدنش و جنگ قدرت بین این دائی و پسرش و از طرف دیگر دو پسر ادیپ است و هیچ جا صحبتی از عشق همۀ این پسرها به مادرشان نیست بلکه داستان ضدیت و جنگ پدر و پسرها و برادر هاست، آنهم برای کسب قدرت ونه وصلت با مادر.

در دوران مادر شاهی اسطوره ها و الهه  ها همه زن بوده اند وچون مبنای کار مادر محبت بی دریغ و یکسان به فرزندان است، پس زندگی به صورت طبیعت محور و مهر گستری بوده و بدون محدودیت است.

نظام مادر شاهی از فلسفه عشق، یگانگی و صلح پیروی می کند و زن به دلیل سرشت محبتی زودتر و بهتر از مرد، وسعت دادن به دامنۀ محبت و القای آن را از خود به دیگران فرا می گیرد و همۀ استعداد و نیروهای ذهن خویش را برای محافظت و زیبا ساختن زندگی یک موجود دیگر به کار میگیرد و می توان رشد و نمو فداکاری محبت و عزاداری برای مردگان را در تمدن انسانی از وجود زن مشتق دانست.

عشق و محبت مادری کلی تر و عمومی تراز محبت پدری است. چون مبنای آن عمومیت است زمینه ساز صلح و  دوستی است.

در حالیکه مبنای پدر شاهی محدودیت است. وجود پدر در نظام پدر شاهی ایجاد کنندۀ جامعۀ بستۀ واحد یعنی خانواده است و ایجاد کننده سلسله مراتب و نظام طبقاتی است و نظام پیشرو و متمدن که می خواهد طبیعت را تحت سلطۀ خود در آورد.

با توجه به اینکه ادیپ با حل یک معمای ساده که جوابش انسان است به آن جایزه بزرگ دست پیدا می کند مثل تعبیر رویا می توان فهمید که هر چند وجه آشکار و غالب اسطوره نجات شهر تب توسط ادیب است، ولی توجه پنهان اسطوره که همان کلمۀ انسان است مهمترین بخش آن است و اسطوره اشاره به اهمیت و ارزش انسان دارد. هر کس بفهمد که جواب انسان به مشکلترین سئوالی که از او می شود در وجود خود او نهفته است بشریت را نجات داده است.

اسطوره خلقت

شورش خدایان مذکر بر علیه " تیامات " مادر خدای بزرگی که بر جهان حکومت می کرده و پیروزی بر او و کشتنش. خدایان مذکر ماردوک را به رهبری خو انتخاب می کنند

اسطورۀ خلقت بابلی:

در این اسطوره که به آن " انوما آلیش"  گفته می شود خدایان مذکر بر علیه تیامات مادر خدای بزرگی که بر جهان حکومت می کرده، جنگیده و او را می کشند و از جسم او زمین و آسمانها بوجود می آیند.

سپس ماردوک را به عنوان خدای خدایان انتخاب می کنند به شرط اینکه از یک امتحان سربلند بیرون بیاید و آن اینکه بتواند پیراهنی را که در مقابلش است را نابود کرده و  سپس مجددأ بوجود آورد. این آزمایش به ظاهر ساده می خواهد اثبات کند مذکر ها هم مثل مادرها قدرت خلق کردن دارند و به نوعی سرپوش روی ضعفی که مذکر ها نسبت عدم توانایی در باروری داشته اند بگذارند و نقص عقیم بودن آنها را جبران کند. در حالیکه یک ساحر هم می توانسته این کار را انجام دهد.

 در دوران مادرشاهی طبق شواهد به دست آمده مذکر ها به دلیل عدم توانایی در باروری باید به مونث ها ثابت می کردند که از آنها کمتر نیستند و چون از طریق رحِم قادر به باروری نیستند پس از طریق دهان، کلام و فکر سعی در اثبات برتری خود داشته اند.

در تورات اسطورۀ خلقت از همانجا شروع می شود که اسطورۀ بابلیها به پایان رسیده بود. یعنی در اینجا خدای مذکر کاملاً تثبیت شده است و هیچ اثری از مراحل مادر شاهی و پیروزی ماردوک نیست و خدای تورات قدرت خلاقه دارد. میگوید باش می شود و می گوید نباش، محو می شود  و مسالۀ خلقت مرد از رحم زن هم معکوس شده و حوا یا زن از دنده آدم بوجود می آید، مثل پیدایش آتنه از سرزئوس.

در بهشت حوا بر آدم مسلط است و او را وادار به خوردن سیب و اخراج از بهشت می کند و وقتی به این جرم از بهشت رانده می شوند خداوند به حوا می گوید که " و تو به شوهرت محتاج خواهی بود و او بر تو حاکم خواهد شد."

قصه ی کلاه قرمزی

کلاه قرمزی دختر کوچولوی دوست داشتنی بود که همه و بیشتر از همه مادر بزرگش او را دوست داشتند و مادر بزرگش برایش کلاه قرمزی خریده بود که همیشه سرش می گذاشت.

روزی که مادرش به او کیک و شراب میدهد تا برای مادربزرگش ببرد، به او سفارش می کند که در مسیرش که از جنگل می گذرد از جاده خارج نشود، ولی او فریب گرگ بد جنس را خورده و از جاده منحرف می شود و مشغول چیدن گل ها می شود. گرگ از مشغول شدن او استفاده کرده مادر بزرگش را می بلعد و به جای او نشسته و با رسیدن دختر او را نیز مبلعد. در این اثنا شکارچی از راه می رسد و شکم گرگ را می درد و دختر و مادر بزرگ را نجات میدهد و سپس دختر سنگ در شکم گرگ قرار میدهد و مادربزرگ آنرا می دوزد و گرگ میمیرد.

کلاه قرمز: نشانه ی خانم و با کره بودن،

جاده: مسیر عفاف،

شیشه شراب: وسیله ای شکستنی و آسیب پذیر مثل بکارت،

سعی گرگ در جلب توجه دختر به گلهای جنگل: اغوای دختر برای خروج از مسیر عفاف رفتن به اعماق جنگل برای چیدن گل: توجیه عملکرد غلط خود ظاهراً برای چیدن گل و خورده  شدن مادربزرگ و دختر توسط گرگ:1

- تنبیه دخترک به دلیل خروج از جاده عفاف،

 2- صبعانه بودن ارتباط جنسی،

حفظ مادربزرگ و دختر در شکم گرگ: کنایه از حسادت جنس مذکر به حامله شدن و باروری جنس مؤنث،

قرار دادن سنگ در شکم گرگ که موجب مرگ گرگ می شود: اشاره به سردی و رنج عقیم بودن در جنس مذکر که منجر به مرگ او می شود.

شکارچی: مظهر پدری متعارف بدون اینکه ارزش واهمیتی زیاد داشته باشد.

تعبیر من: درحالیکه در واقعیت امر نقش شکارچی پر اهمیت و نجات بخش است.

در اینجا بر عکسِ اسطورۀ ادیب زنها بر مرد پیروز شده تنفر خود از مرد را بارز می کنند.

گرگ= شیطان وسوسه گر

آداب و رسوم روز سبت(شنبه)

بعضی از حرکات ما معنی خاصی دارد

کلاه از سر برداشتنن

دست دادن

چاک کردن لباس (پیراهن) یهودیها  در عزاداری

به یهودیها توصیه اکید شده که روز شنبه را استراحت کرده و دست از کار بکشند حتی خداوند بعد از شش روز که جهان را آفرید روز هفتم استراحت کرد،

حتی آتش روشن نکرد،

چوب جمع نکرد،

علف از زمین در نیاورد،

باری به اندازۀ دستمال را حمل نکرد.

تعبیر من: یا دین تحریف شده و شاخ و برگ به آن داده شد و یا اصل مطلب بد فهمیده شده و یا توجه می کنند به اینکه در روز شنبه در صلح با طبیعت باشید و در طبیعت هیچ تغییری ندهید.

اریک فروم: خروج بشر از بهشت را مستقل  و آزاد شدن او و باز شدن چشمهایش به  روی حقیقت خوب و بد و پیدا کردن قدرت تعقل و تفکر در او می داند.

در تلمود آمده که اگر دریک روز شنبه همۀ یهودیها مراسم را اجرا کنند مسیح ظهور خواهد کرد.

در واقع منظور اینست که صلح و آرامش با طبیعت  و سایر انسانها از همه چیز مهمتر است.

بابلیها در روز شنبه که آنرا روز کیوان (زحل) (Saturn,day) می نامند مراسم عزاداری بر پا می کردند.

شنبه ی بابلیها=  روز تسلیم در برابر نیروهای شیطانی زحل: روز غمگین، روز تنبیه، روز عزاداری بوده است.

شنبه ی یهودیها = روز آزادی و خوشی و صلح با طبیعت و اجتماع است یعنی تغییری در طبیعت ندهد و نه بسازد و نه خراب کند.

زحل در اختر گویی و متا فیزیک قدیم = خدای زمان و مرگ بوده است.

اگر انسان مثل خداوند دارای روح، منطق، عشق و آزادی باشد تحت سلطۀ زمان و مرگ نخواهد بود. ولی جسم انسان تابع طبیعت بوده چاره ای جز مردن ندارد.                                                                    جدال و

در تورات خداوند بشر را نفرین می کند(به دلیل نا فرمانی آدم) و:

بین انسان و جانوران،

بین انسان و زمین،

بین زن و مرد،

و بین خصائل طبیعی وجودش،

جدال و دشمنی خواهد افکند.

نکته مثبت (( عجیب)): قبل از شناخت حقایق هماهنگی کاملی وجود داشته ولی با شناخت حقایق و پیدایش فرد گرایی، کشمکش و تقلا شروع می شود.

و فقط در صورتی که انسان به رشد و بلوغ کامل روحی برسد مجدداً هماهنگ خواهد شد و:

 زمین پر ثمر خواهد شد،

نیزه ها به گاو آهن تبدیل می شوند،

شیر و ببر از یک چشمه آب خواهند خورد،

دیگر جنگ و نزاعی نخواهد بود،

زنان بدون درد خواهند زائید،

و همه ی مردم در پرتو عشق و حقیقت متحد خواهند شد،

و سبت مداوم و ظهور مسیح خواهد رسید.

داستان ماکمه کافکا

-                مثل اینکه کسی پشت سر یوزف ک دروغ چینی کرده بود، چون بدون اینکه کارناشایستی از او سرزده باشد یک روز صبح خیلی زود توقیفش کردند:

-                شرح حال آقای ک

-                کارش در بانک معمولا تا ساعت 9 طول می کشد،

-                در فصل بهار پس از پایان کارش تنهائی یا همراه یکی از دوستانش به آبجو فروشی می رود،

-                آبجو فروشی مخصوصی است که معمولا پیرمردها به آن میروند،

-                اغلب تاساعت 11 آنجا می نشیند،

-                وقتی مدیرش برای درستی و امانت و سعی و کوشش او احترام زیادی قائل است او را به یک گردش کوتاه و یا به صرف شام در ویلای خود دعوت می کند،

-                هفته ای یک بار الزا را ملاقات می کند . الزا شبها در کاباره ای خدمتگذاری می کند و مشتریان خود را روزها در بستر می پذیرد،

-                به این ترتیب زندگی آقای ک کاملا تکراری خالی و بدون عشق بدون سازندگی و عقیم است،

-                صبح روز توقیف، آشپزخانم صاحبخانه که هر روز صبحانه آقای ک را می اورده غایب بوده است،

-                او دارای شخصیت پذیرا گونه است یعنی هیچ وقت چیزی برای ارائه به دیگران وخلق کردن ندارد و به دیگرانی که از او مواظبت و محافظت می کنند وابسته است،

-                مثل طفل خردسال به مادرش چسبیده و نسبت به مادر سلطه جو نیز هست،

-                دچار اجتناب از خطر، فقدان و یا از دست دادن منابع نعمت و ترس شدید از تنهائی است،

-                در مقابل بازپرس این سوالها را مطرح می کند.

چه کسانی پشت سر من حرف زده اند؟

اصولا راجع به چه چیزهائی گزارش داده اند؟

چه حقی داشتند که چنین حرفهائی بزنند؟

بازرس پاسخ می دهد:

به هر حال اگر چه نمی توانم به تو پاسخی بدهم ولی اقلا می توانم نصیحتی بکنم؛

بهتر است راجع به ما و آنچه که به سرت خواهد آمد کمتر فکر نکنی و بیشتر به تفکر در مورد خودت بپردازی.

آقای ک: چیزی از صحبت بازرس نمی فهمد.

بازرس: گمان کنم حالا به طرف بانک خواهی رفت.

ک: به طرف بانک؟ من فکر کردم توقیفم کرده اند ؟

بازرس: منظور مرا درست نفهمیدی! البته در حال توقیف هستی ولی این مانع نمی شود که تو به امور عادی زندگیت سرکشی کنی. می توانی به جریان عادی زندگیت ادامه دهی.

 

ک: پس توقیف به این بدی ها هم که فکر می کردم نیست.

بازرس: من چنین حرفی نزدم.

ک: پس چه لزومی داشت که راجع به توقیف من  حرف بزنی؟

آقای ک به جای درک دلیل توقفیش سعی می کند به کمک کلا و زنهائی که روابطی با قضات دارند بیگناهی خود را ثابت کند.

او فقط اطاعت و تبعیت از صاحبان قدرت و زور و نفوذ را می شناسد و کاری با ندای درونی و وجدان خودش ندارد.

اساس کار این دادگاه استبداد فساد و کثیف است و از قوانین خارج از عقل و انصاف و عدالت پیروی می کند.

کتابهای قانون، کهنه، جلدهایشان پاره و دو نیمه است که با نخهای نازک به هم وصل شده اند،

و همسر کارمند دادگاه مجبور است با پیش بند خود گردو خاک و کثافت این کتابها را پاک کند تا قابل لمس شود.

ک: اینجا چقدر همه چیز کثیف است اولین کتاب را باز می کند، تصویر زننده و ناشایستی را می بیند که زن و مرد برهنه ای به قصد بیشتر مانه ای روی مبل نشسته اند. نقاش این صحنه به دلیل فقدان مهارت دو قیافه منجمد و عصا قورت داده را مقابل هم کشیده طوری که آنها در گردش کردن به سمت همدیگر نیز دچار اشکالند.

آقای ک به صفحات دیگر نگاه نمی کند.

کتاب بعدی داستانی است به نام "چگونه گرته به وسیله شوهرش بدبخت شد".

با خود می گوید این است کتاب قانون و اینند کسانی که باید در مورد من قضاوت کنند.

همسر کارمند دادگاه مورد استفاده نامشروع یکی از قضات و یکی از دانشجویان حقوق  قرار میگیرد.

 و خودش و شوهرش حق اعتراض ندارند.

 آقای ک: با همدردی با کارمند دادگاه عنصری از طغیان و خشم نشان می دهد.

کارمند در گوش آقای ک می گوید: انسان چاره ای جز عصیان و عصبانیت ندارد.

 ولی آقای ک دائم احساس عصیان و عصبانیت را با یک نوع احساس تسلیم و رضا جا به جا می کند.

نکته: جالب توجه است که قوانین فوق در فکر و ذهن آقای ک جاری است آقای ک به کلیسا رفته تا دوستی و ملاقات کرده و شهر را به او نشان دهد ولی دوستش نیامده.

 

 

صدائی رسا و روشن او را می خواند یوزف ک

او فکر می کند سرش را پائین انداخته و فرارکند، اگر برگردد و پشت سرش را نگاه کند، صاحب صدا متوجه می شود که صدایش را شنیده، بعد از سکوت طولانی سرش را برمی گرداند تا به بیند کشیش چه می کند، کشیش با اشاره انگشت او را به سرعت به سمت خود فرا می خواند. او در ردیف جلو و نزدیک کشیش می ایستد. ولی کشیش او را نزدیک سکوی وعظ می خواند، آنقدر نزدیک که باید سرش را به عقب ببرد تا کشیش را به ببند.

کشیش : تو یوزف ک هستی؟

ک: بله، با ناراحتی از اینکه  دیگر همه اسم او را یادگرفته اند.

کشیش : به تو اتهامی وارد شده است با صدای خفه

ک: بله این نکته اینست که به اطلاع من رسیده

کشیش: پس تو همانی هستی که من جستجو می کردم، آخرمن کشیش زندانم.

 ک: راستی:

کشیش: بله من تو را به اینجا احضار کردم تا با تو صحبت کنم.

ک: ولی من این را نمی دانستم، چون به کلسیا آمده بودم تا آن را به یک نفر ایتالیائی نشان بدهم.

کشیش : این فقط جزئیات است کتابی که در دستت است چیست؟

کتاب دعاست؟

ک: نه آلبوم مناظر قابل تماشای شهر است.

کشیش: آنرا به زمین بگذار.

 کتاب را به فاصله خیلی دوری پرتاب می کند که تمام و رقهایش پاره پاره شده پخش می شود.

 

کشیش : آیا می دانی محاکمه ات بدطوری رو به اتمام است؟

ک: بله خودم هم همینطور فکر می کنم. من هر کاری از دستم بر می آید انجام داده ام ولی تاکنون موفقیتی به دست نیامده است. البته باید بگویم که اولین دفاعیه من هنوز هم قرائت نشده است.

کشیش: فکر میکنی آخرش چطور خواهد شد.

ک: اوایل فکر می کردم همه چیز درست خواهد شد، ولی حالا اکثر اوقات دچار شک و تردید می شوم و نمی دانم پایان کار چه خواهد بود، تو چطور چیزی می دانی؟

کشیش: نه، ولی فکر می کنم پایان خوشی نداشته باشد، چون تو را مقصر می دانند و امکان دارد محاکمه تو را از این دادگاه به مرجع بالاتری هم فرستاده نشود. تقصیر تو را فعلا ثابت شده می دانند.

ک: ولی این فقط یک سوء تفاهم است و وقتی سوء تفاهم در کار باشد، چطور ممکن است انسانی را گناهکار قلمداد کرد؟  ما همگی انسانهایی هستیم که ازهر لحاظ  با هم شباهت داریم.

کشیش : البته این حرف تو ممکن است صحیح باشد ولی همیشه اشخاص گناهکار همینطور صحبت می کنند.

ک: آیا تو هم علیه من تعصبی داری؟

کشیش : نه من تعصبی علیه تو ندارم.

ک: خیلی متشکرم ولی متاسفانه کسانی که در جریان محاکمه من دخالت دارند، علیه من تعصب نشان می دهند و حتی دیگران را هم تحت تاثیر این تعصب قرارداده اند. این است که وضع من روز به روز مشکلتر می شود.

کشیش: ولی تو حقایق را در مورد این اتهام اشتباها تفسیر می کنی. رای قضات چیزی نیست که ناگهان به آن تصمیم گرفته باشند بلکه جریان محاکمه تدریجاَ به این رای نهایی می انجامد.

ک: پس اینطور !

کشیش: به نظرتو قدم بعدی که باید برداشت چیست؟

ک: چندین امکان دیگر وجود دارد که هنوز درباره آنها مطالعه نکرده ام.

کشیش(با قیافه مخالفت ): ولی تو زیاد به کمک دیگران بخصوص زنان تکیه می کنی و متوجه نیستی که این کمکها چیزی نیست که در واقع به آن احتیاج داشته باشی.

ک: در بسیاری از موارد با تو موافقم ولی در همه موارد خیر، زنها خیلی نفوذ دارند و اگر بتوانم یکی از زنهایی راکه می شناسم متقاعد کرده وبا خودم همراه کنم، حتما محاکمه به نفع من تمام خواهد شد. بخصوص در این دادگاه که تقریبا همه اعضاء آن زن بازند. کافی است رئیس دادگاه زنی را از دور به بیند و از شدت اشتیاق برای رسیدن به وصال او دست از سر میز و متهم یکجا بردارد.

در این لحظه کشیش سرش را برروی نرده های سکوی وغط خم کرده و نور روز به کلی محو شده و خادم کلیسا شروع به خاموش کردن شمعهای محراب می کند.

ک: از دست من عصبانی هستی؟ شاید تو از ماهیت حقیقی دادگاهی که برای آن خدمت می کنی اطلاع نداشته باشی.

اینها تجربیات شخصی خود من است.

من قصد اهانت به تو را نداشتم.

کشیش (با صدای شبیه کسی که از دیدن صحنه سقوط دیگری وحشت کرده و فریاد میزند):

آیا تو هیچ چیز نمی بینی؟

در متن آشکار داستان کشیش می داند که اتهام آقای ک چیست و می داند که جریان محاکمه بر ضد اوست.

و آقای ک با انداختن نگاهی به خود می تواند اتهام واقعی خود را در یابد ولی مثل همیشه توجه خود را متمرکز در دیگران کرده سعی می کند کمک بیشتری جلب کند.

در واقع کشیش می خواهد با او بگوید که خودش قادر به نجات خود هست و نیازی به کمک دیگران ندارد .

ک: به طرف در خروجی به راه می افتد.

کشیش: به این زودی می خواهی بروی؟

ک: بله من معاون کل بانک هستم و در آنجا منتظرمنند. آمده بودم که کلیسا را به یکی از همکاران تجاری خودم نشان بدهم.

کشیش(درحالیکه دستش را به سمت ک دراز کرده): خیلی خوب برو

ک: ولی من در این تاریکی نمی توانم راه خود را پیدا کنم.

او حتی حاضر به قبول راهنمایی کشیش که تنها کمک او است نیست.

ک: دیگر با من کاری نداری.

کشیش :نه

ک: رفتار تو اول با من دوستانه بود و همه چیز را برایم شرح دادی ولی حالا مرا به حال خودم رها کرده ای و دیگر اهمیتی برای من قائل نیستی.

کشیش: ولی تو مجبوری که هم اکنون بروی.

ک: بله البته، و حتما متوجه هستی که در این مورد کاری از دست من ساخته نیست.

کشیش: تو هم باید متوجه باشی که من که هستم.

ک(در حالیکه به کشیش نزدیک میشود): البته می دانم تو کشیش زندان هستی(دیگر عجله ای برای رفتن به بانک ندارد).

کشیش : منظورت اینست که من هم جزئی از دادگاه به شما میروم و بنابراین دلیلی ندارد که ادعائی نسبت به تو داشته باشم؟ ولی باید بگویم که دادگاه نیز ادعایی نسبت به تو ندارد. وقتی می آیی، تو را راه می دهند و هروقت مایل به رفتن باشی باز هم آزادی.

( کشیش به وضوح می گوید که طرز فکر او با طرز فکر قانون متباین است و درحالیکه به خاطر عشق به همنوع مایل به کمک به آقای ک است ولی شخصاَ ادعائی در مورد محاکمه ک ندارد.)

(مشکل ک در درون خودش است و اگر نمی خواهد حقایق را به بیند پس بهتر است نابینا بماند، چون هرکس باید حقایق را با چشم خودش به بیند)

در شب تولد سی و یک سالگی آقای ک را برای اعدام می برند در حالیکه هنوز نمی داند برای چه متهم و محکوم شده، چه  کسی وی را محکوم کرده و راه نجاتش چیست؟

ک به خود می گوید: همیشه می خواستم دنیا را با بیست دست به چسبم و تصاحب کنم در حالیکه انگیزش پسندیده ای هم برای این کار نداشتم.

چه اشتباهی کردم. یک سال تمام تقلا و کوشش در جریان محاکمه، هیچ تاثیری در من نداشته و چیزی به من یاد نداده است.

آیا باید دنیا را مثل کسانی ترک کنم که از قبول حقایق سر باز میزنند؟

آیا وقتی رفتم باید پشت سرم بگویند که وی از ابتدای محاکمه مایل بود آن را تمام شده بیابد و در انتها می خواست همه چیز از نو شروع شود؟

نه مایل نیستم چنین حرفهائی در مورد من زده شود .

برای اولین بار ک متوجه {حرص و طمع و خلاء} موجود در زندگیش می شود و امکان دوست شدن و متحد شدن با انسانهای دیگر را درک می کند.

از ته گودال نگاهش به طبقه بالای خانه ای در مجاورت گودال می افتد.

درست مانند اینکه اشعه ای از نور به بالا صعود کرده باشد.

پنجره ای باز شده و هیکل انسانی نامشخص و مبهم در فاصله دور که به نظر میرسد خم شده و هر دو دستش را باز کرده در نظر ک نمایان می شود. او که بود؟ یک دوست، یک مرد نیکو کار، کسی که احساس همدردی می کرد، کسی که می خواست کمک کند، تنها بود با همه آنجا بودند،  آیا کمک رسیده بود، آیا دلایلی به نفعش وجود داشت، باید اینطور باشد.

ک (با خودش): منطق بدون شک تزلزل ناپذیر است ولی در برابر انسانی که می خواهد به زندگی ادامه دهد قابلیت مقاومت نخواهد داشت.

کجا بود قاضی دادگاهی که هیچگاه او را ندیده بود؟

کجا بود دادگاه عالی قضائی که هرگز به داخل آن راه نیافته بود؟

ک ( دستانش را بالا گرفته و انگشتانش را باز کرد )

 

او در حالیکه در تمام عمر سعی کرده بود از دیگران جواب گرفته و به آنها اتکاء کند در این لحظه واپسین به پرسشهای واقعی آغاز کرده است. یعنی وحشت از مرگ به او دید تازه تری داده و امکان اندیشیدن به عشق و دوستی را فراهم کرده و در آخرین لحظه حیات برای اولین بار افکارش در مسیری معکوس جریان یافته و به زندگی ایمان و اعتماد پیدا می کند.

  
Privacy Statement  |  Terms Of Use
Copyright 2010 by DotNetNuke Corporation