Sunday, October 13, 2024
Enter Title
Minimize

 

عزلت طلبي
 
عزلت طلبي را عطش استقلال و بي نيازي و استعفاي از زندگي هم مي نامند.
در بررسي موارد مهر طلبي و برتري طلبي گفته شد گه وقتي نوزاد انسان از
-    امنيت عاطفي
-    مهر اصيل
-    توجه كافي
-    تنبيه به جا و به اندازه
-    تشويق به جا و به اندازه
برخوردار نمي شود احساس حقارت در او رشد ميكند و هر چه احساس حقارت بيشتر مي شود فرد در ذهن خودش يك خود ايده آلي بزرگتر خلق ميكند.
 -حال اگر سعي كند خشم و عناد خود را كمتر بروز دهد و ظاهر مهربانتري داشته باشد، مي شود مهر طلب. (شكل زير)
- اگر سعي كند رفتار مهرآميز خود را پنهان كرده و رفتار خشونت آميزش را بروز دهد مي شود برتري طلب.
- اگر تضادهايش بالا باشد يعني
-    هم نياز به ابراز مهر و
-    هم نياز به ابراز خشم
در او زياد باشد فرد دچار اضطراب شديد ناشي از اين تضاد ميشود و به قول استاد خواجه نوري فرد به درشكه اي ميماند كه اسبها از دو طرف آنرا بكشند و بخواهد از هم متلاشي شود,
پس فرد براي رهائي از رنج اين تضاد و دست يافتن به يك آرامش ظاهري چه ميكند؟
سعي ميكند خود را
1-     از صحنه جنگ و ستيزهاي دروني خود را دور نگه دارد.
2-     از كشمكش ها و جدالهاي بيروني خود را دور نگه دارد.
3-     خود را نسبت به جريانها ي دروني خويش بي علاقه سازد.
4-     نياز خود به ارتباط با ديگران را كاهش دهد.
براي رسيدن به اين اهداف ناگزير است :
1-     از شركت فعالانه در زندگش خودداري كند.
2-     عزلت گزيني كند و از زندگي استعفا بدهد.
آرامشي كه از اين راه بدست مي آورد گاهي آنچنان طبيعي و سالم جلوه ميكند كه حالات فرد با يك شخص سالم و طبيعي اشتباه گرفته ميشود.
 
 
 
                                                                   خود واقعي
 
 


 

         
 


 

     خود ايده آلي                                                                                                    خود تحقير شده                                                                       
    شدت برتري طلبي                                                                                                    شدت مهرطلبي
 
 
 

                                                  

 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 
 


 

شدت عزلت طلبي
(منحني رشد عصبيت)
 
 
 
 
آيا عزلت طلبي همان وارستگي نيست ؟
 
بسياري از جويندگان حقيقت به مراحلي از رشد مي رسند كه به بيهودگي حقيقي حرص براي
-    جاه طلبي
-    موفقيت هاي به ظاهر پرجلال و عظمت
-    زندگي مجلل
-    ثروت هاي بي پايان
-    مقام هاي بالاي اجتماعي
-    لذت هاي زودگذر
پي برده و دست از آنها مي كشند و به خلوت نشيني و تفکر روي ميآورند تا به رشد معنوي بيشتر و علو درجات انساني رسيده و به خدا نزديكتر شوند. البته در اسلام طي مدارج معرفت در ترك دنيا و لذات مشروع آن نيست ، بلكه زيستن در بطن جامعه و با تمام وجود كوشش كردن براي رشد و تعالي معنوي و مادي خود و ديگران است كه الگوي مسلم و عيني آن زندگي پيغمبر و امامان و معصومين ماست و عزلت نشيني غير عصبي اختياريست و نه ناخودآگاه و بي اختيار.
-    عزلت نشيني يا عزلت طلبي عصبي در واقع نوعي واكنش دفاعي ذهن است كه فرد براي اينكه خود را از رنج و مصيبت آشفتگي ها و تضاد هاي درونی خود خلاص كند و نوعي آرامش بدلي بدست آورد، از خود بروز ميدهد.
-    در اين عصبيت فردکم کم بطور كامل از تلاش و كوشش باز ميماند و زندگيش را محدود ميسازد.
-    در آدم عزلت طلب محدوديت، كم خواهي، محروميت و عدم وسعت زندگي مشهود است.
 
فرق عزلت طلب با دو تيپ عصبي ديگر:
 
دو تيپ مهر طلب و برتري طلب مجبورند ظاهرا"
-    حالت مثبت
-    انگيزه قوي
-    حركت و
-    تلاش
براي بدست آوردن چيزي که عصبیتشان آنها را انگیخته می کند مثلا:
-    كسب برتري و برجستگي
-    جلب عشق و محبت
-    موفقيت، قدرت و پيروزي
داشته باشند، ولي عزلت طلب بيشتر از هر چيز احتياج دارد و مجبور است كه چيزي نخواهد. او طالب زندگي
-    بي ماجرا
-    بدون اصطكاك
-    بدون مزاحمت
-    در سطح پائين
-    بي درد و رنج
-    بي دردسر
است و شور و شوقي ندارد.
 
پس عزلت طلبی خصوصيتا" باعث
 
-    تضييق و محدوديت
-    اجتناب و نخواستن
-    انجام ندادن است .
-     
هر چند كه همه تيپهاي عصبي دچار نوعي
-    تسليم
-    عدم دخالت موثر و مصممانه در زندگي
-    انواع ترمزها و محدوديتهاي معنوي
هستند اما در تيپ عزلت طلب استعفاي از زندگي به عنوان راه حل اساسي تضادها انتخاب شده است.
 
عوارض عزلت طلبي:
 
1-     شخص تماشاگر زندگي خودش است يعني مسائل و مشكلات زندگي خود را درك و احساس نمي كند و از خود بيگانه است حتي احساسات خود را نيز درك نميكند.
2-     كم كم نسبت بديگران هم حالت تماشاچي پيدا ميكند.
3-     تضادهايش را واپس رانده و نمي بيند ، اگر ببيند بشدت دچار اضطراب ميشود.
4-     از هر گونه تلاشي براي رشد و يا پيشرفت باز ميماند و بيزار است.
5-     هيچ آرزوئي به دل راه نميدهد.
6-     استعدادهاي خود را يا بكلي منكر مي شود و يا خيلي كمتر از آن كه هست مي بيند در اين صورت خود را شايسته يك زندگي محدود مي بيند و اگر اتفاقا" يا توسط روانكاو متوجه استعدادهايش شود و يا او را تشويق به يشرفت كنند ناراحت و مشوش و مضطرب ميشود.
7-     در تخيل ممكن است:
-    آهنگ عالي بسازد
-    تابلوهاي زيبا نقاشي كند
-    كتابها بنويسد
ولي در عمل هيچ اقدامي نميكند و تخيل را جانشين آرزوها و كوششهاي واقعي مي كند.
8-     دائم در حال دليل تراشي و توجيه عدم كوشش خود است .
-    فلان كتاب چه ارزشي دارد که من براي نوشتنش كوشش كنم و از تفكر در مورد مسائل مهمتر باز بمانم.
-    وارد آن حزب و يا سياست شدن به شخصيت ممتاز من لطمه ميزند.
9-     تنبلي روز افزون كه حاصل بيزاري از كوشش است گريبانگير عزلت طلب است.
10- كارها را عقب مي اندازد و از انجام هر كاري فرار ميكند.
11- اگر ناگزير به انجام كاري باشد آنرا با
-    بيحوصلگي
-    احساس خستگي
-    كسالت و بيحالي
-    مقاومت باطني
-    احساس تحميل
انجام داده و نتيجه كارش غير قابل ملاحظه خواهد بود.
12- هدف و نقشه مشخص و قاطع و معين در زندگي ندارد
-    چه در امور كلي
-    چه در امور جزئي
-    چه دراز مدت
-    چه كوتاه مدت
13-هيچ وقت از خودش نمي پرسد كه از زندگي چه ميخواهد (برعكس برتري طلب كه دائم در حال نقشه كشيدن است)
14-در جستجوي آرامش است و متوجه است كه رنج ها، تشويش ها، و هيجاناتي دارد، ولي ميخواهد كه اينها بدون زحمت از بين بروند و ديگران مثلا" روانكاو اين مشكلات را برايش رفع كند (مثل دندانپزشك كه بدون كمك مريض دندانش را ميكشد)
15- از هرگونه تغيير وحشت دارد و مضطرب ميشود مثل
- تغيير محل زندگي
- تعيير شغل
- و حتي تغيير خودش
       حتي اين امر را تعكيس كرده و ديگران را هم غير قابل تغيير مي بيند.
16- زندگي بنظرش پوچ و بي ارزش مي آيد. چرا؟
چون بدليل ترمزهاي روحي تمام تمايلاتش را از بين برده و كم رنگ كرده در حاليكه مهر طلب تمايلات گستاخانه و تهاجمي خود را ترمز كرده و برتري طلب تمايلات مهر آميز و نياز مندي خود را سركوب كرده است.
17- قدمي براي بهبود زندگي اش بر نمي دارد:
-    اگر مجرد است ازدواج نمي كند.
-    اگر متاهل است و ناراضي، جرات و همت جدائي و یا پیدا کردن راه حلی برای بهبود زندگیش را ندارد.
-    نمي تواند راسا" تصميم بگيرد و خانه و يا ماشين بخرد حتما" بايد    ديگران هلش بدهند و كمكش كنند.
18- دنبال زندگي آسان و راحت و بي دردسر است و از هر رنج و كوششي فراريست.
19- از اينكه چيزي يا كسي را آنقدر دوست داشته باشد كه وابسته و نيازمند آن شود فراريست مثل دوست داشتن:
-    يك همسر زيبا
-    يك شهر زيبا
-    يك تفريح خوب
-    يك كار خوب
20- ميگويد دوري و دوستي و از هر رابطه نزديك، صمصيمي، پرمعني و عميق پرهيز ميكند.
21- از هيچكس در كارهايش كمك نميخواهد، حاضر به همه نوع كمك و همكاريست ولي بشرط اينكه ارتباطش با ديگري صميمي نشود و انتظار تشكر هم ندارد.
22- ارتباط جنسي تقريبا" تنها پلي است كه او را به ديگران مرتبط ميكند ، كه آن هم زودگذر است و رابطه عميق و دائمي نمي تواند داشته باشد. در واقع از هر رابطه عميق عشقي و عاطفی فراريست و از اين شاخه به آن شاخه مي پرد.
23- گاهي هم فراتر رفته و فقط به تخيلات و روياهاي عاشقانه و جنسي اكتفا ميكند.
24- بر خلاف مهر طلب كه دوست دارد در طرف عشقي خودش ذوب و مستحيل شود، عزلت طلب سعي ميكند كه يك فاصله عاطفي و معنوی بين خودش و كسي كه ناگزير است با او رابطه مداوم داشته باشد( مثل همسرش) حفظ كند.
حتي اگر احساسات عميق و پرشوري داشته باشد آنرا ابراز نکرده و براي خلوت خود نگاه ميدارد تا مبادا باعث پيوستگي او و طرف مقابلش شود.
25-       نسبت به:
- لباس پوشيدن
- رعايت آداب و رسوم جامعه
- نوشتن جواب نامه
- پرداخت بدهي در موعد مقرر
- دادن هديه
- فشار و اجبار
- تحت نفوذ واقع شدن
- قيد و الزام
- بستن كراوات
- يقه لباس تنگ و يا لباس تنگ
- عضو يك دسته يا گروه و يا حزب شدن
- تبعيت از نظم و ترتيب و مقررات
- تن دادن به ازدواج
حساسيت و دافعه شديد دارد.
26-      عكس العمل او نسبت به موارد رديف 25 بصورت اعتراض و جدال نيست بلكه كارهائي را كه جنبه "بايد" داشته باشد را يا به تعويق مي اندازد و يا فراموش ميكند.
27-در عزلت طلب خستگي و تنبلي عمومي و محدود ساختن آرزوها
        متناسب با ميزان حساسيت او در مقابل اجبار و فشار است.
28-      در مقابل انتظار و توقع ديگران چه از طرف مردم و چه از طرف مقررات و سنت ها ولو به نفع خودش, حساسيت نشان داده و آنرا نوعي زور و فشار تلقي ميكند. حتي در اين امر تعكيس هم ميكند و گناه زور و فشار تصميم هاي خودش را به گردن ديگران مي اندازد. 
مثال :
جواني با نامزدش قرار داشت و در همان زمان به مهماني هم دعوت شده بود، تصميم گرفت به مهماني نرفته و به ديدار نامزدش برود ولي فشار ناشي از تصميم خودش را روي نامزدش تعكيس كرد و گناه نرفتن به مهماني را به گردن او انداخت و او را متهم كرد به اينكه ميلش را به او تحميل كرده است.
29-      تنبلي، خستگي عمومي باضافه بي توقعي از خود و از ديگران باعث ميشود كه عزلت طلب از هر گونه تغيير بيزار باشد حتي اگر از وضع موجود كار و شغل و همسرش ناراضي باشد اعتراض نکرده و كوششي در جهت تغيير آنها نمي كند. ولي گاهي هم برعكس از نظر بيروني دائم در حال تغيير و اعتراض است ولي از نظر دروني از هر تغييري بيزار است.
هر سه تيپ عزلت طلب، مهر طلب و برتري طلب از تغيير بيزارند ولي برتري طلب از تغيير در جهت مهرطلبي و پرداختن به جنبه هاي مهرطلبانه وجودش بيزار است .
مهر طلب از تغيير در جهت جنبه هاي برتري طلبانه وجودش بيزار است. ولي عزلت طلب از هرگونه تغييري بيزار است.
را حل هاي مهر طلب، برتري طلب و عزلت طلب هر سه براي گريز از تضاد است . ولي چون عزلت طلب همه كشش هاي درونيش را از كار مي اندازد، خود را از مداخله فعالانه در زندگيش خلاص ميكند و اين حس را روي ديگران تعكيس ميكند و فكر ميكند كه اين ديگرانند كه قابل تغيير نيستند.
 
انواع تيپ عزلت طلب:
 
1-     عزلت طلب مزمن : كه همه مثالها در مورد او صادق است.
2-     عزلت طلب متمرد: اين گروه براي حفظ آزادي و استقلال بي پايان خود مدام در حال طغيان و رد و طرد همه چيز است.
3-     عزلت طلب گياهي: كه داراي يك زندگي سطحي و كم مايه است.
 
عزلت طلب مزمن:
 
1-     اگر تمايلش به مهر طلبي اش بيشتر باشد ، عليرغم فاصله معنوي كه بين خود و ديگران قائل ميشود ولي خدماتي انجام ودر ازاي آن هيچ پاداش و عوضي هم نميخواهد.(البته اين را از تعالي روح خود ميداند كه خدمت بي انتظار ميكند).
2-     قادر به انجام كار روزمره و روتين هست (البته با احساس قيد و فشار و بدون شور و. شوق)
علت كاركردنش:
1-     نياز مادي و كسب معاش
2-     نياز به احساس مفيد بودن
3-     تبعيت از عادت
كار كردنش بدون شور وشوق است و از به كار بردن قدرت خلاقيت دچار اضطراب ميشود.
3-     آميزش با انسانها برايش لذت بخش نيست و احساس قيد و فشار ميكند در حاليكه در تنهائي هم هيچگونه كارمفیدي انجام نميدهد، حتي مطالعه كتاب هم او را در قيد و فشار قرار ميدهد پس:
-    يا مي خوابد 
-    يا خيالبافي ميكند
-    يا به موسيقي گوش ميدهد
-    يا به سير و گشت و ديدن مناظر طبيعي مي پردازد
-    يا تلويزيون تماشا مي كند.
4-     بي آنكه صريحا" بداند از احساس بيهودگي و بي ثمري رنج ميبرد و ترس شديد دارد. به همين دليل طوري برنامه ريزي ميكند كه كمتر وقت آزاد داشته و يا بيكارباشد ولی وقتش را صرف کارهای بی حاصل می کند.
مثلا" اگر در روزهاي تعطيل بيكار باشد دچار تشويش و بيحوصلگي مي شود چون احساس بيکارگي و ناچيزي ميكند.
5-     اما گاهي خستگي و بيحالي و تنفر از كار كردن بقدري شديد است كه شخص تا آنجا كه بتواند از انجام هر كاري خودداري مي كند.
1-     اگر وضع ماليش خوب باشد ابدا" كار نمي كند.
2-     اگر وضع ماليش خوب نباشد كارهاي موقت و به اندازه گذران زندگي ميكند.
3-     حتي ممكن است كار نكند و يك زندگي انگلي داشته باشد.
      بهر صورت زندگيش را در حداقل ممكن نگه ميدارد و كاركردنش بيشتر حالت سرگرمي دارد.
6-     تنبلي اش روز به روز شديد تر ميشود و علاوه بر كار كردن فكرش نيز دچار تنبلي مي شود.
عوامل خارجي مثل يك نامه، بحث با روانكاو، يك ملاقات در ذهنش سائقهائي ايجاد مي كند ولي خيلي زود از بين رفته و به همان حال منگي و کرختی خودش بر ميگردد.
7-     يكي از عوامل رنج عزلت طلب همان تنبلي افكار و احساسات و فاصله گرفتن از ديگرانست.
 
 
 
 
عزلت طلب متمرد:
 
عزلت طلب اصولا" بدليل عطش آزادي و استقلال درونا" عاصي و متمرد ولي در بيرون رام و سربراه است.
مقاومت دروني او گاهي منفي و گاهي بصورت ميل به تمرد و طغيان ظاهر مثبت به خود ميگيرد و با مقررات و سنتها و محدوديتهاي جامعه به صراحت مخالفت مي ورزد و تمرد ميكند و از محيط خانه ، اجتماع و كار و شغلش ناراضي و گله مند ميشود كه اين بازتاب قيدها و بندها و بايدهاي دروني خودش است.
حتی ممکن است مدام به همسرش خیانت کند تا از آزار قید ازدواج فرار کند.
 
عزلت طلب گياهي:
 
اين تيپ زندگي سطحي و كم مايه اي دارد:
1-     احساساتش عمق و شدت ندارد.
2-     آدمها برايش بي تفاوتند.
3-     دوستي هايش سطحي و زود گذر است. تا كسي را مي بيند ميگويد به به چه آدم خوبي، چه دختر زيبائي، چه دوست مهرباني ولي همينكه از نظرش دور ميشوند آنها را فراموش مي كند.
4-     به كوچكترين اتفاقي نسبت به دوستان و آشنايان خود بي علاقه ميشود ولي دنبال علت واقعي آن نيست.
5-     لذات و تفريحاتش خيلي سطحي است ( امور شهوي – خوردن مشروب – كشيدن سيگار- حرف بيهوده – ابراز نظر نسنجيده) و يا هر منصرف ساز ديگر.
6-     علائقش سطحي است.
7-     نظر خاصي راجع به چيزي ندارد.
8-     تابع نظر ديگران است و به نظر آنها در حضورشان اهميت ميدهد ولی درغیابشان خیر.
روش زندگي سطحي و كم مايه اش به سه دسته است:
1-     زندگي را به مسخره، شوخي و تفريح ميگيرد. براي همين ظاهرا" به نظر پرشور و شوق و خوشگذران مي آيد ولي در واقع او ميخواهد خود را از رنج بيهودگي و ناچيزي خلاص كند.
 مثلا:
-    يا تمام وقت خود را صرف كاباره ها و مجالس رقص ومهمانی ميكند.
-    يا تمام وقت خود را صرف جمع آوري تمبر، كبريت، سيگار و حتی زباله.... ميكند.
-    يا خيلي شكم پرست ميشود.
-    زياد سينما و تئاتر ميرود و از اين قبيل مشغوليات دارد( آنهم فيلم هاي  پرهيجان و ترسناك)
-    اهل هيچ بحث جدي و عميقي نيست و فقط به مسائل سطحي مي پردازد.
-    شعارش اينست كه :
-    اي بابا دنيا مسخره است.
-    هيچ چيز جدي در دنيا وجود ندارد.
-    حرفهاي مردم عادي بي ارزش است.
و در واقع به اين وسيله ضمن اينكه ارزشهاي موجود را نفي ميكند، ادعاي روشنفكري هم ميكند.
 2- به نوعي ابن الوقت است كه با اين روش موفقيتهاي اتفاقي هم دارد كه اين توفيقها بيشتر براي كسب پرستيژ است مثل ازدواج با يك دختر سرشناس و پولدار تا احساس كند كه از حالت صفر بودن نجات يافته است :
   - پول بيشتر را براي داشتن زندگي بي دغدغه و دردسر مي خواهد.
- نياز به زيركي و هوشياري را ابزاري براي آن ميداند كه هر كاري دلش خواست بكند و زرنگ باشد و گير نيفتد.
3- بيشتر از هر چيز نياز دارد كه با محيط همرنگ باشد:
1- احساسات و افكار اصيل و واقعي ندارد.
2- شخصيت كم نور و غير برازنده ايست.
3- آنطور فكر و عمل و احساس مي كند كه به نظر ديگران صحيح است.
4- در هيچ زمينه اي عقيده اي از خودش ندارد.
5- عواطف و معنوياتش به نحو بارزي كرخت و منگ شده است .
 فرقش با گروه بالا آنست كه آنها اين كرختي و منگي را نشان نمي دهند ولي او نشان ميدهد.
 
منطق تراشي :
 
شخص عزلت طلب، از عوارض عزلت طلبي, مثل حساسيت در مقابل فشار و اجبار و عطش استقلال و بي نيازي به اين عصبيت در خودش پي ميبرد ولي مكانيسمهاي دفاعي ذهنش شروع به منطق تراشي كرده و او اين حالات را به نشانه عقل و خرد تعبير و تفسير مي كند.
در عزلت طلب هر دو نمود مهرطلبي و برتري طلبي به چشم ميخورد و تا جائيكه مخل عزلت گزيني او نشود سركوب نمي شود.
مثال : عزلت طلب در تخيل مي تواند خيلي كارهاي بزرگ انجام دهد و يا صفات ممتازي را به خود نسبت دهد و خود را برتر از ديگران مي بيند و به خود مغرور است و حتي گوشه گيريش را ناشي از عقل و خرد خود ميداند و نسبت به:
-    عطش استقلال
-    بي نيازي و عدم احتياج به ديگران
-    مقاومتش در مقابل تحمل فشار
-    مبرا بودنش از چشم و هم چشمي
غرور پيدا مي كند.
توقعات عصبي اش مثل
-    اينكه كسي مخل تنهائي و خلوتش نشود.
-    اينكه كسي از او چيزي نخواهد.
-    اينكه كسي مسئوليتي بر او بار نكند.
را نيز به والا مقامی خودش تعبیر مي كند.
 
اگر به تيپ برتري طلب گرايش داشته باشد:
 
برتري طلبي اش مناسب حال عزلت طلبي اش است . مثلا:
-    تمايلات جاه طلبانه و ميل به پيشرفت سازنده و مثبت را در خود خفه كرده است.
-    ميل انتقام گرفتن درش نيست.
-    عملا" نمي خواهد برتري و قدرت بدست آورد.
-    یا عملا به ديگران تسلط و رهبري پیدا کند.
ولی در تخیلش همه این نیازها را اقناع می کند.
 
اگر به مهرطلبي هايش نزديك باشد:
 
-    خود را خيلي دست كم ميگيرد و احساس كم ارزشي مي كند.
-     خجالتي است و كم اظهار وجود ميكند.
-    ميل به خدمتگذاري و كمك به ديگران دارد لذا نيروي زيادي صرف آن ميكند.
-    جرات ابراز وجود ندارد و در مقابل حمله و تحميل ديگران حالت بي دفاعي دارد.
-    تقصير هر پيش آمدي را به گردن ميگيرد چون جرات ملامت و سرزنش ديگران را ندارد.
-    خيلي مواظب است كه احساسات ديگران را جريحه دار نكند.
-    زود تسليم ميشود و تمكين ميكند(تا از اصطكاك و رودرروئي و مقابله فرار کند در حاليكه مهر طلب بدليل نياز به مهر اين كار را مي كند ولي عزلت طلب عطشي به جلب مهر ندارد.
-    چون هم دست مهرطلبي و هم برتري طلبي اش را بسته در نتيجه يك حالت منفي دارد.
 
غرور هاي عزلت طلب:
 
همانطور كه مهر طلب و برتري طلب ضعفهاي خود را به قوت تعبير و تفسير كرده و نسبت به آن غرور پيدا ميكند عزلت طلب هم همينطور عمل ميكند.
مثال :
1-     بي رغبتي خود به كار و كوشش را به اين صورت در مي آورد كه من مافوق رقابتهاي مبتذل و مخرب معمولي هستم . هدف هاي فكري من بالاتر از اين كارها و مشغوليت هاي عاديست.
2-     نياز خود به حفظ فاصله با ديگران را به آزادي و استقلال و بي نيازي شخصيتي خود تفسير ميكند و اين منطق سازي در عزلت طلبي بسيار ديرپاست و با خودشناسي عميق به آن پي ميبرد و اين نياز عصبي توجيه شده در استقلال و آزادي باعث مي شود كه او از:
1-     از هر ميل، خواسته و آرزوي خود به راحتي صرف نظر كند.
2-     از دوستي و بستگي با ديگران پرهيز كند.
3-     از داشتن احتياجات متعدد خودداري كند.
4-     از دست زدن به بعضي كارها خودداري كند.
چون هر يك به نحوي آزادي اش را به خطر مي اندازد. پس مورد علاقه اش نيست و اشتياقي به آن ندارد.
از قيد و بند و نظم و ديسيپلين و مقررات بيزار است و ممكن است هرگز به باغ وحش نرود چون ديدن حيوانات در قفس برايش آزاردهنده و غير قابل تحمل است (البته آدم خوديافته هم دوست ندارد حيوانات را درقفس ببيند ولي از ديدن آنها دچار خفقان هم نمي شود).
عزلت طلب دوست دارد هر وقت هر كاري دلش خواست انجام دهد ولي چون تمايلات پرشورش خفه شده اقدام به كارهاي زيادي نمي كند. پس جنبه ديگر روحيه اش غلبه ميكند, يعني به ديگران اجازه دخالت در كارها و زندگيش نداده و به قوانين و مقررات پشت ميكند.
به عبارت ديگر طالب آزادي براي انجام كار نيست بلكه رهائي از همه چير را مي خواهد.
 
ريشه هاي عزلت طلبي:
 
در رابطه با دلايل عزلت طلبي سوالاتي مطرح است :
1-     علت عطش آزادي طلبي چيست ؟
2-     چه ضروريات و مقتضيات دروني منشاء اين احتياجات است؟
3-     هدف اين عطش چيست؟
براي پاسخ به اين سوالها بايد به عقب برگرديم و ببينيم محيط اين افراد در بچگي چگونه بوده؟
1-     در محيط اوليه ايشان فشار و تسلط خرد كننده اطرافيان طوري بوده كه بچه نمي توانسته با صراحت عليه آن اعتراض و طغيان كند.
2-     كنترل ديگران روي او به حدي بوده كه  كودك قدرت مخالفت نداشته.
3-     يا اينكه زور و فشار اطرافيان غير صريح و نامحسوس بوده و او نمي توانسته علنا" مخالفت كند.
4-     ممكن است كه به او ابراز محبت مي شده ، منتهي به طريقي كه بجاي دلگرمي در او ايجاد نفرت ميكرده. مثلا:
پدر و مادري به علت خودخواهي زياد كوچكترين توجهي به احتياجات خاص كودك نداشته ولي تظاهر به دوست داشتن وي نمايند و در ازاي آن از او توقع مهر و وفاداري و اطاعت داشته باشند.
5-     پدر مادر نسبت به بچه رفتار دوگانه و متضاد داشته باشند. گاهي به او ابراز محبت و دوستي كرده و گاهي بدون دليل مشخص و معقول نسبت به وي بدرفتاري كنند و يا به او زخم زبان زده و او را آزار و تحقير كنند.
6-     اطرافيان از كودك خواسته اند كه خود را با انتظارات آنها تطبيق دهد و به قدري تحت كنترل و نفوذ بوده كه شخصيت فردي او رشد نكرده است.
حاصل اين برخوردها و رفتارها با كودك ، وي را بين نياز به جلب مهر ديگران و نارضائي از رفتاري كه با او مي شود گير انداخته و طفل دچار تضاد ميشود. يعني هم نياز به محبت اطرافيان دارد و هم از آنها متنفر است.
اين احساس متضاد، كشمكش و تضاد شديدي در درون طفل ناتوان برقرار ميكند و طفل براي رهائي از آن سعي ميكند كه از ديگران كناره بگيرد و يك فاصله عاطفي بين خودش و ديگران ايجاد كند . (نه محبت و نه جنگ ).
در واقع نياز به محبت را فداي دور شدن از جنگ و دعوا ميكند و در واقع علاقه اش از دنياي بيرون سلب شده   و به دنياي درون پناه ميبرد و سعي ميكند كه از همه نظر از ديگران مستقل باشد تا از تمام قيد و بند ها رها و آزاد شود. براي اين كار نه تنها هر احساسي نسبت به ديگران را در خود خفه ميكند بلكه هر نوع احتياج و تمايلي را كه براي ارضاء آن، نياز به ديگران داشته باشد در خود سركوب و خفه ميكند.
 
بايدها و نبايد هاي عزلت طلب:
 
1-     نبايداحتياج به محبت، رافت، دلسوزي، حمايت و مصاحبت ديگران پيدا كند.
2-     هيچ تفريح و گردش وي نبايد منوط و نیازمند به وجود احدي باشد.
3-     نبايد در شاديها، رنجها، غمها، ترسها و مشكلات خود هيچكس رادخالت دهد.
4-     بايد از همه مستقل باشد و بي نياز پس تلاش طاقت فرسا و نااميدانه اي را در پيش ميگيرد تا بر ترس و اضطراب خود فائق آيد و آنرا به كسي بروز ندهد و يا حتي آنرا احساس هم نكند.
5-     از هيچكس نبايد توقع كمك و دلسوزي داشته باشد چون هم در اصالتشان مردد است و هم اينكار را مقدمه قيد و بند و وابستگي به ديگران فرض ميكند.
6-     بايد به ديگران وانمود كند كه هيچ چيز و هيچكس برايش اهميت ندارد ، چون در غير اينصورت نشان داده است كه به ديگران اهميت ميدهد و به آنها احتياج دارد و اين احساس كه او به ديگران احتياج دارد, او رادچار خفت و سرخوردگي مي كند.
7-     پس به دليل اين نيازها و بايدهاي فوق عزلت طلب ناچار است و بايد به مقدار زيادي از تمايلات و آرزوهاي خود ترمز بگذارد و آنها را محدود سازد كه اين خودموجب عميق تر شدن عزلت طلبي اش ميشود.
اصولا" بدليل حساسيت به قيد و بايد، عزلت طلب از بايدهاي خودش نيز فراريست و سعي ميكند آنها را نبيند چون بيشتر احساس قيد و تحميل ميكند. پس لازمست كه در مقابل اين قيد و بندها حالت تدافعي بگيرد، بيش از پيش احساس بيچارگي و محكوميت ميكند. پس چاره اي ندارد جز آنكه همه اين بايدها را تعكيس كند.
چون مثل مهرطلب از ابراز تمايلات برتري طلبانه عاجز است و نمي تواند احساس خود را بصورت مثبت تعكيس كرده و توقعاتش از خودش را به ديگران تحميل كند. پس آن را تعكيس منفي كرده و توقعاتش از خودش را، توقعات ديگران از خودش تلقي ميكند و فكر ميكند اگر امر ديگران را اطاعت نكند از او متنفر خواهند شد.
پس اين امر تضاد جديدي را در او رشد ميدهد از يكطرف خود را مجبور به اطاعت از ديگران مي بيند و از طرف ديگر مي كوشد بهر طريق شده آنها را از خود راضي و خشنود سازد و دشمني آنها را بر نيانگيزد. ولي از طرف ديگر نيار به استقلال و آزادي دارد. اين تضاد در بسياري از عملكردهاي وي مشهود است. طوري كه هم ميل گذشت و راضي كردن ديگران را دارد و هم به شيوه هائي كه مغاير با عزلت گزيني اش نباشد، ميل به محروم ساختن و دفاع در مقابل آنها را دارد.
مثال:
خيلي مودبانه درخواست انجام كاري را مي پذيرد ولي انجامش را يا فراموش مي كند و يا به تعويق مي اندازد. گاهي آنقدر فراموش كردنش زياد است كه بايد حتما" يادداشت كند و گرنه حتما" فراموش ميكند.
پس عزلت طلب يا مردم گريز است و يا مبارزه و مقاومت منفي ميكند.
از عوارض ديگر آن اينست كه در مقابل آن دسته از بايدهائي كه بصورت تعكيس در نيامده، وقتي احساس قيد ميكند نسبت به انجام آن كار بي علاقه مي شود.
مثال:
-    شركت در مهماني هاو اجتماعات
-    نوشتن نامه
-    پرداخت بدهي
-    مطالعه كتاب
-    كاركردن
-    غذاخوردن
-    روابط جنسي
-    لباس پوشيدن
 همه اينها به نظرش فشار و اجبار ميآيد و در مقابل آنها بي علاقگي و مقاومت نشان ميدهد.
حاصل چنين حالتي خستگي و بي حالي مزمن است كه آن نيز به نوبه خود به كم شدن فعاليت و بي حاصلي و سپس رنج ناشي از خستگي منجر ميشود.
 
مشخصه هاي عزلت طلب:
 
1-     عزلت طلب نيز مانند ساير تيپ هاي عصبي احساس ضعف وبي ارزشي مي كند.
2-     هرگاه مجبور شود در تماس نزديك با ديگري قرار بگيرد احساس كم مايگي و نقص مصاحبتي ميكند.
3-     نه قادر به مبارزه و رقابت است و نه خوب فعاليت دارد.
4-     عقب مانده و كم شور و شوق و در زندگي وامانده و عاجز است.
5-     براي جبران لنگي ها و نقص ها، وي نيز به ايده آل سازي خودش متوسل ميشود و نقصها را به حسن تبديل ميكند و هر كمبود و احتياجي را كه داشته باشد تامين و ارضاء ميكند، و براي جبران كمبودها مقداري هم تلاش واقعي به كار مي برد تا جلال و شكوه و عظمت به دست آورد، ولي در برخورد با كوچكترين مانع مايوس شده و دست از فعاليت بر ميدارد.
 
تصوير ايده آلي عزلت طلب از خودش:
1-     بي نيازي و خودكفائي
2-     آزادگي و استقلال
3-     توداري و با حوصلگي
4-     آرامش و صفا
5-     مبرا از هوي و هوس
6-     پرهيزكار و منصف
 
فرق انصاف عزلت طلب با انصاف برتري طلب:
برتري طلب براي توجيه عناد و ابراز توقعات بي حسابي كه از ديگران دارد متوسل به انصاف و عدالت مي شود. ولي عزلت طلب با توسل به انصاف مي گويد حالا كه من مزاحم شما نمي شوم، كاري به كار شما ندارم، به حقوق شما تعدي نمي كنم، انصاف و عدالت ايجاب مي كند كه شما هم مزاحم من نشويد، به حقوقم تجاوز نكنيد و كاري به كارم نداشته باشيد و خلاصه تنهايم بگذاريد.
 
راه رفع عزلت طلبي :
1-            تمرين مهر اصيل و مهرورزي به خود و ديگران
2-            حسن جوئي از خود و ديگران
3-            تمرين نيكي بيني
4-            دفترچه ساعتي
5-            كوشش به حضور در جمع و لذت بردن از مصاحبت دوستان
6-            برنامه ريزي براي اوقات تنهائي و استفاده مفيد از اين زمان ها
7-            تلقين مداوم اين شعر استاد خواجه نوري:
 
بيهوده تلف منما يك لحظه كه  بيداري    بي عشق به يك ياري يا شوق به يك كاري
يعني برسان مهري بي شائبه بر يارت   يا شــــــوق بدم در خود از بـــازده كارت 
 
8-     تمرین اعتماد به خود ودیگران.
9-     حذر از دیدن فیلمهای ترسناک و دلهره آور.
10- دیدن فیلمهائی که احساسات رقیق انسانی را زنده می کنند.
11- تعیین هدفهای کوتاه و بلند مدت مشخص برای زندگی و پی گیری این اهداف.
 

 

  
Privacy Statement  |  Terms Of Use
Copyright 2010 by DotNetNuke Corporation